رهی معیری : یک رباعی

بی خبری 

مستان خرابات زخود بی خبرند

جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند

ای زاهد خود پرست با ما منشین

مستان دگرند و خودپرستان دگرند

خدا با من است

دوست دارم پیاده سفر کنم ؛ با دست خالی.از منظره جاده لذت ببرم و از صدای سکوت, صدای نفس خدا را کنار گوشم بشنوم , خدا را نیز همراه خودم ببرم تا زیباییهایی را که آفریده یکبار دیگر خودش هم ببیند, با هم گرسنه شویم و با هم به سرو صدای شکم من بخندیم, من به خدا تو بگویم او هم مرا تو خطاب کند؛ خودمانی تر شویم و من به پشت گرمی او از هیچ چیز نترسم , از بی پولی از سرما و گرما نترسم, خودم باشم یکدست لباس و یک جفت کفش. وقت زیاد خواهم داشت تا برای خدا از مخلوقاتش تعریف کنم و او هم گوش کند و سر تکان بدهد. برایش تعریف کنم از دروغهایی که به پایش بسته اند و می بندند , از خودش بپرسم چه کسی را خیلی دوست دارد؟! خدا زیاد لبخند میزند خدا همیشه خوشحال است.

مادر!!

کودک خردسال هراسان با گریه خود را  محکم به مادرش چسبانده بود . 

ولی مادر که زن روستایی شلخته دیگری را گویی پس از مدتها دیده بود و خوشحالی ساختگی اش دندانهای کثیفی را به رخ میکشید کلافه دخترک را به گوشه راهرو هل داد . 

دخترک به دیوار تکیه داد دیگر گریه نمیکرد بغض کرده بود . 

مادر برای معاینه دوران بارداری به مرکز بهداشتی درمانی مراجعه کرده بود. 

او منتظر کودک دیگری بود.

همین امشب ۲۶ دیماه ۸۹

سلام هر کس این رو میخونی 

امشب داشتم وبلاگم رو دستکاری میکردم همزمان توی یک تالار گفتگوی یاهو هم بودم 

دوستی پیام داد هنرمند بود روح هنرمندی داشت میشد فهمید  

سرگشتگی اش را حس کردم  

من هم علاقه ای به هنر دارم 

کارهایی از من رو دید و چه زیبا نقد کرد 

نشد بیشتر بماند 

نمیدانم چرا 

چرایی بسیاری چیزها را هنوز نمیدانم 

و اینکه روح ما آدمها چرا اسیر است در جسمهایی که باید در قید قوانین باشند 

شاید قوانین خوبند شاید بد  

وجدانها خوابند یا بیدار؟ 

من خوبم یا بد؟ 

آدمها روحند یا جسم؟ 

روحها مال خودمان است یا به دیگران میفروشیم؟ 

این سئوال این روزها مدام در ذهنم تکرار میشود؟ 

آیا جوابی دارید؟ 

منتظر پاسخم

انگار همیشه علائم اتفاقی رو که قراره بیفته از قبل میبینیم اما خودمون رو به اون راه میزنیم وقتی اون اتفاق می افته باز خودت رو به اون راه میزنی انگار جا خوردی اما وقتی بهش فکر میکنی میبینی از قبل منتظر اون ا تفاق بودی چیزی که شاید بشه بهش گفت سرنوشت.