نصیحت!!

توی کافه‌ی فرودگاه یک نفر بود که پشت سر هم سیگار می‌کشید؛ یکی دیگه رفت جلو گفت:
-
بب...خشید آقا! شما روزی چند تا سیگار می‌کشین؟
-
منظور؟
-
منظورم اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می‌کردین، به اضافه‌ی پولی که
به خاطر این لامصب خرج دوا و دکتر می‌کنین، الان اون هواپیمایی که
اونجاست مال شما بود!
-
تو سیگار می‌کشی؟
 -خب......نه!
-
هواپیما داری؟
-
نه!
-
به هر حال ممنون بابت نصیحتت؛ ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه!


نونتُ به نرخِ روز نخور اگه مَردی!

داداش یه چیز از من یادگاری باشه پیشِت : هر چی میخوای بخور, غصه , خونِ جگر , عرق تا دلت میخواد ! اما نونُ به نرخِ روز نخور !نون به نرخِ روز خوردنِ که نجسه ! به خودِ خدا حرومه !


آلونک!

امروز  رفتم تا از زمینهای کشاورزی که با فاضلاب آبیاری میشوند تصویر تهیه کنم ! پس به نشانی ای که داشتم رفتم جایی در حاشیه شهر که از هر کوچه جویباری از پسآبِ منازلِ خانواده های کم درآمد و فقیر جاریست! جویهای مملو از فاضلابِ سپید و کف آلود را که پِی گرفتیم سر از زمینهایی در آوردند که بوته های گوجه و بادنجان در آنها کشت شده بود و محصول را نیز برداشت کرده بودند ! همکارم که اندکی کنجکاو است کمی دور شد و به کنارِ دیواری گلی رفت وقتی صدایم زد به سویش رفتم آنطرفِ دیوار چند کانال به موازاتِ هم کَنده شده بود هر کدام نزدیک به یک متر ژرف بود و بیش از نیم متری هم پهنا داشت با درازای بیش از ده متر ! در قسمتی از کانال مردی با چهره آفتاب سوخته با پوشاندن بخشی از کانال به کمک تکه هایی از فرشِ پاره و پلاستیک و کارتن بعنوانِ سقف برای خود آلونکی ساخته و زیر آن سقف خزیده بود در انتهای همین کانال آلونکی دیگر دیده میشد و آنسوتر در کانالی دیگر دو آلونکِ ساخته بودند که هنوز جوانکی مو فرفری با چوب و کارتن مشغولِ بهسازیِ سقفِ آلونکِ خودش بود و آواز میخواند !

مردِ آفتاب سوخته نایِ رفتن نداشت و چون دوربینِ ما را دیده بود میترسید که برایش مشکلی پیش بیاید یکسره حرف میزد تا شاید دست از سرش برداریم ! کنارِ آلونکش نشستم او روی تکه ای قالیچه ترکمنی لم داده بود با دستانی سیاهِ سیاه و خطی خونی روی بینی اش از بالا به پایین زیگزاکی !

تنه باریکِ درختِ خشکیده ای در امتدادِ کفِ کانال خوابانیده بود و انتهای تنه درخت توی اجاقکی نزدیکِ آلونکش قرار داشت انگار خرده خرده درخت را میسوزاند تا تمام شود !

پرسیدم : اینجا زندگی میکنی؟!

جواب داد : اینجا آرامشم بیشتره ! مادرم شنیده که یکی شیشه مصرف کرده و انگشتِ مادرش رو بریده برای همین از من میترسه !

پرسیدم: ناهار چی خوردی؟!

جواب داد : جاتون خالی اُملت خوردم یعنی بیشتر اُملت میخورم ! تا یکی دو ماهِ پیش میتونستم قیمه بخورم یا قرمه سبزی سیگارِ تیر هم میگرفتم "مثلِ آدمهای باکلاس" میذاشتم تو جیبم ! شیشه هم میگرفتم و اونقدری میشد که یک روز اعصابم راحت باشه !اما الان دیگه قیمه و قرمه سبزی که نمیشه خورد شیشه هم اونقدر میدن که یک وعده هم جواب نمیده !

همکارم با ناراحتی گفت : خب چرا میکِشی این لامصب رو؟!

جواب داد : من از بچگی سَرَم رو به دیوار میزدم ! محکم ها ! اصلا خُل و دیوونه بودم اما از وقتی این رو مصرف میکنم آدم حسابی شدم ! خیلی بهترم !...

همچنان حرف میزد !

جوانِ مو فرفری صدا زد : حاجی این دیگه تا صبح حرف میزنه نمیذاره بخوابیم ! انداختیش به حرف و حرف ...

فکر کنم جوانِ مو فرفری راست میگفت چون این یکی وِل کن نبود حتی وقتی من برخاستم و از او دور شدم همچنان میگفت و میگفت !

به حرفِ جوانِ موفرفری فکر میکردم که گفت : دیگه نمیذاره امشب راحت بخوابیم !

آیا میشود در آن آلونکها راحت خوابید؟! اصلا میشود خوابید؟! 


بیدل دهلوی!

ساز من آزادگی‌، آهنگ من آوارگی

از تعلق تار نتوان بست قانون مرا

عمر رفت ودامن نومیدی از دستم نرفت

ناز بسیارست بر من بخت واژون مرا