کوران را می گذرم!

خاموش است

چراغی که اگر گاه در این انجمادِ انسانیت

امیدوارانه

کوران را می گذرم

تا روشن ببینمش

افسوس !

به من وفادارترند از خودم !

بامدادان

هموقتِ عطرِ خنکِ خاکِ شبنم زده

آنچه مرغانِ خوش آوا سر داده اند آواز نیست ,

شیون است

مرا یاد میکنند

میدانند چه بسیار دوست دارم آن گاه را !

اما نیستم

میپرسند کجایم

به من وفادارترند از خودم

آن زیبا پرانِ بی قرار !

چه آسان هدر میدهم بامدادان را

چه آسان !

و چه ساده بی قرار میکنم وفاداران را

و در خوابم !

نزدیکِ ستاره ها !

آن بالا که رسیدی ,

بالایِ بالا ,

نزدیکِ ستاره ها !

اینسو را که بنگری ,

شاید ببینی مرا ,

که دیگر نیستم !

هیچ کجا

پرسه هایِ شبانه ام تا "هیچ کجا"ست !

بی هدف که باشی چه بچرخی ,چه بروی !

به جایی نمیرسی !


رویای گوارا !

گرمیِ نرمِ گونه ای آشنا روی پلکِ  لرزان و مژگانِ خیس !

مهتابِ خنک از پسِ پرده رقصان !

هُرمِ نفسی آرام رویِ شانه !

لرزشی اندک,

و شاید زمزمه ای !

درگاهِ پرگرفتن سویِ رویایی گوارا که بی پایانی اش آرزوی توست !