محاکمه در خیابان

اولین بار که حامد بهداد رو دیدم در فیلم دایره زنگی بود نقش جوانک علافی رو بازی میکرد که فقط به این دلیل در خاطرم موند که اصلا بهداد به درد اون نقش نمیخورد , دفعه بعد که بهداد رو در مجنون لیلی دیدم نقش جوون عاشقی رو بازی میکرد که به خاطر خریدن هدیه روز ولنتاین سه گره بازی کرد و برنده شد .

شرط بندی کردند , دست و پای بهداد رو به ریل راه آهن بستند و او قبل از رسیدن قطار خودش رو باز کرد و نجات داد این در حالی بود که برادر دخترکی که بهداد عاشقش بود با چوبدستی به سراغش اومده بود تا جلوی سه گره بازی کردن بهداد رو بگیره ( اون از قربانیان همین شرط بندی بود ) بهداد هدیه رو به دخترک داده بود و توی کوره آجرپزی متروکی مشغول چایی دم کردن بود که برادر دخترک برگشت , بهداد (در حالیکه عشقش به دخترک رو به برادر عصبانی اعتراف میکرد ) از اون کتک حسابی خورد , برادر هدیه بهداد به خواهرش رو پس داد و رفت و...

از بازی بهداد در این فیلم خیلی خوشم آمد در لحظاتی جملاتش رو چنان جویده  جویده بیان میکرد که آدم رو به یاد مارلون براندو می انداخت , حتی زمانیکه برای خودکشی خودش رو توی بزرگراه انداخت هم کاملا قابل باور بود.

در فیلم محاکمه در خیابان هم بهداد درخشان ظاهر شد هر چند فقط یک سکانس بازی کرد اما اولین شخصیتی که از این فیلم مسعود کیمیایی به خاطر می آورم همیشه بهداد است به شما هم اگر به بازیهای بهداد علاقه دارید یک بار دیدن این فیلم رو پیشنهاد میکنم هر چند فیلم تیره و خفقان آوری بنظر میاد که حقایق جامعه امروز ما رو چنان به رخ میکشه که فکر میکنی سیلی خوردی .

آخرین بازی که من از بهداد دیدم در فیلم تصفیه حساب تهمینه میلانی بود . در این فیلم هم قابل باور ترین شخصیت و بهترین بازی به بهداد تعلق داشت سرباز فراری که با دختر مورد علاقه اش فرار کرده و حالا دختر حامله بود . بهداد سردر گمی و استیصال رو به نحوی نشون داده که حقیقی ترین شخصیت فیلم بود .

بهداد بازیهای روان و بیرونی خوبی ارایه میده بطوریکه اگر در انتخاب نقش دقت کنه جانشین مناسبی برای بهروز وثوقی در سینمای حال حاضر ما خواهد بود. امیدوارم در کارش موفق باشه.

سپاس جهان آفرین

نابینا و ستمگر   

فقیر کوی با گیتی آفرین میگفت  

که ای ز وصف تو الکن زبان تحسینم  

به نعمتی که مرا داده ای هزاران شکر 

که من نه در خور عطای چندینم  

خسی* گرفت گریبان کور و با وی گفت 

که تا جواب نگویی ز پای ننشینم 

من ار سپاس جهان آفرین کنم نه شگفت 

که تیز بین و قوی پنجه تر زشاهینم 

ولی تو کوری و ناتندرست و حاجتمند 

نه چون منی که خداوند جاه و تمکینم 

چه نعمتی است تو را تا به شکر آن کوشی  

به حیرت اندر از کار چون تو مسکینم 

بگفت کور کزین به چه نعمتی خواهی ؟ 

که روی چون تو فرو مایه ای نمی بینم  

قطعه ای از زنده یاد رهی معیری  

خس : منظور فرد ستمگر و مغرور بوده که البته این معنی مربوط به دوره رهی میشه و فعلا دو سه سالی هست که معنیش عوض شده

زیاد سخت نگیر

خیانت کرده ام .... آری

و بر عشق تو می خندم

دو چشمت را خودم امشب

به روی خویش می بندم

خیانت کرده ام .... آری

نمی دانی و می گویم

بدان راهی دگر بی تو

برای عشق می جویم

وفایم را ندیدی که

خیانت را ببین حالا

دل تنگم ندیدی که

دل سنگم ببین اما

ندیدی غرق احساسم

ندیدی گریه هایم را

خیانت کرده ام تا تو

ببینی خنده هایم را

خیانت کرده ام .... آری

چه خشنودم که می دانی

مکن اندیشه باطل

که قلبم را بسوزانی

این رو یکی از دوستان فرستاده بود دیدم بهتره بذارمش مهمونهای عزیز هم بخونن البته  نظرخودم در مورد خیانت اینه که کسی نمیتونه به دیگری خیانت کنه و هر کسی فقط قادر به خیانت به خودش هست چون این خیانتکاره که همیشه نتیجه عمل خودش رو میبینه و سخت ترین نتیجه اش تحمل ندای وجدانش خواهد بود.

یعنی منم پیر میشم؟ مگه ممکنه؟

یکی دو تا فیش و دفترچه دیگه مونده بود که نوبت به من برسه آهسته کسی خودش رو بین من و نفر کناری من جا داد سر برگردوندم پیرمرد نحیف و لاغری بود با یک کلاه بافتنی خیلی کهنه ,عینک سنگین و ته استکانیش رو با کشهایی که زمانی برای پیژامه های مامان دوز استفاده میشد, روی صورتش نگه داشته بود تارهای سفید نسبتا بلند ریش کم پشتش از لا به لای چروکهای فراوون صورت استخونی اش روییده بودند با دقت به دفترچه زرد رنگی که روش نوشته بود "سرمایه گذاری کوتاه مدت " نگاه میکرد. 

 متصدی باجه دفترچه رو برداشت و اسمی رو خوند , پیر مرد با صدای بلند که  دست کمی از داد زدن نداشت گفت : ببین بهره اش چقدر شده؟

متصدی نگاهی به مونیتور انداخت و گفت : سیزده تومن پیرمرد رو به من کرد و پرسید: گفت چقدر؟ گفتم سیزده ! پیرمرد بلند گفت : هیجده؟  

در حالیکه سعی میکردم چشمهای پیرمرد رو از میون شیشه های عینکش پیدا کنم ( که نتونستم) گفتم : سیییییززززده ه ه ه طوری گفتم که حداقل لبخونی کنه چون ظاهرا گوشهاش دیگه تعطیل بود . 

 اما پیرمرد رو به متصدی باجه کرد و پرسید : چقدر؟ هیجده؟ 

 متصدی گفت : همون که آقا گفت سیییییززززده ! و صبر نکرد تا به تکرار پونزده و هیجده گفتنهای پیرمرد گوش کنه؛ بلافاصله گفت : مهرت رو بده ! پیرمرد از جیب گود بارونیه رنگ و رو رفته اش به زحمت مهر برنجی رو بیرون کشید همراه مهر یک دستمال یزدی رنگارنگ هم بیرون اومد .  

پیرمرد به حلقه ته مهر هم  تکه بزرگی از  کش عینکش گره زده بود . 

 متصدی در حالیکه مهر رو میگرفت  بلند پرسید : چقدر میخوای پدر جان ؟!  

پیرمرد که هنوز بین پونزده و هیجده سردر گم بود بلندتر از قبل گفت :   همون بهره اش رو بده , بسه پنجم حقوق میدن همون بسه , پنجم حقوق میدن .  

متصدی فیش رو روی پیشخوان گذاشت و به نقطه ای از اون اشاره کرد: پدر جان انگشت بزن اینجا - اینجا!  و با دست دیگه اش به استامپ اشاره کرد . 

 پیرمرد انگشت سورمه ای رنگ رو به طرف فیش برد اما روی سنگ پیشخوان فرودش آورد . متصدی ملتمسانه گفت : اینجا پدر جان این بالا بزن !  

به متصدی کمک کردم تا بالاخره اثر انگشت پدرجان رو گرفتیم .  

در فاصله ای که متصدی بیچاره سیزده تا اسکناس هزار تومنی رو میشمرد و روی هم قرار میداد پیرمرد هم سعی داشت باقیمانده جوهر استامپ رو از روی انگشتش با کشیدن اون روی سنگ پیشخوان پاک کنه .

بعد اسکناسهاش رو که متصدی از وسط تا  زده بود گرفت و در حالیکه آروم بر میگشت دفترچه , مهر و اسکناسها رو توی کیسه نایلونیه مچاله شده ای گذاشت (که اونرو هم از جیبش در آورده بود  ) بلند گفت : خداحافظ  

متصدی بانک آهسته گفت : خیر پیش!  و دفترچه بعدی رو از روی پیشخوان برداشت .  

پیرمرد آهسته آسته میرفت و بلند بلند میگفت : همین هیجده تومن بسه پنجم حقوق میدن .

حس خوبی داشتم ازحوصله ای که متصدی بانک به خرج داده بود و به این فکر میکردم که بیچاره پیرمرد برای خرج کردن هیجده هزار تومن نقشه میکشید در حالیکه فقط سیزده هزار تومن داشت ! با خودم گفتم : خوبه که پنجم حقوق میگیره خوبه!  

اما!... اما امروز که بیست و دوم  بود !

امروز   ترا   دسترس   فردا   نیست

و اندیشه فردات به جز   سودا  نیست

ضایع مکن این دم ار دلت بیدار است

کاین  باقی  عمر  را  بقا  پیدا   نیست

یک کوچولو خیام بزرگ

یاران موافق  همه   از  دست   شدند

در پای  اجل  یکان  یکان پست شدند

بودیم  به  یک شراب  در مجلس عمر

 یک  دور ز  ما  پیشترَک مست  شدند