ریسک

خب عرض کنم خدمتتون ما آدمها بخشی از جامعه هستیم یعنی نمیتونیم کنار وایسیم و کاری به کار بقیه نداشته باشیم چون بقیه به کار ما کار خواهند داشت مخصوصا اگه بیشتر تو اجتماع باشی و گوشه نشین نباشی مثلا همین کار و شغل هر کسی یه جوری درگیره یادمه یکی از قسمتهای پلنگ صورتی که داستانش در عصر حجر میگذشت و همه دنبال یک تیکه استخون بودن و اونو از هممیدزدیدند و استخونه هم آخر از همه نصیب یک دایناسوری شد که یه گوشه نشسته بود ! خب البته ایشون از همه بزرگتر تشریف داشتند خلاصه بگذریم به خودم که نگاه میکنم توی همین محیط کار که تازه دولتی هم هست و اداری مام یه جورایی یا در حال فراریم یا حمله اما ظاهرا طور دیگه ای رفتار میکنیم خود من اینروزها حسابی گیر افتادم یعنی در یک نقطه عطف قرار دارم اگر وضعیتم تشبیه بشه به کسی که داره از دست یک عده فرار میکنه و از یک بام به بام بعدی میره و تعقیب کننده ها هم دارن بهش میرسند امروز رسیدم به لبه بام حالا یا باید وایسم یا بپرم ( که فاصله تا اون یکی لبه زیاده و رسیدن به اونطرف مشکل به نظر میرسه ) یا اینکه بر گردم و به اونایی که دنبالم هستن حمله کنم ! خب زورم به اونها نمیرسه که بهشون حمله کنم چون حتما له میشم آدمی هم که واسم تا گیرشون بیفتم نیستم چون آخرش اونم له شدنه کمی دیرتر پس این شد که پریدم الانم روی هوام حالا اگه به اونطرف برسم که بردم و گرنه با مغز میرم پایین و له میشم  ریسک همینه دیگه و بعد معلوم میشه که چی به سرم اومده ! ولی خودمونیم روی هوا بودن هم یه حالی داره شما هم گاهی امتحان کنین

هدف

خب اینروزا همه جا صحبت از هدفه وقتی تازه با کسی آشنا میشی با کلاس ترین بحث میشه هدفت چیه؟! یا مثلا هدف شما از اینکار چیه؟ و اینجور سئوالها!جالبه که وقتی به دوستان و آشنایان و بطور کلی دیگران میگم هدفی ندارم یه جوری نگاهم میکننجوری که احساس میکنم اگه کارت ملی نداشتم حتما بعنوان موجود غیر زمینی جلب میشدم ببین داداش من یک زمانی زیست شناسی میخوندیم دبیر توضیح میداد که سلولهای بدن همیشه در حال تغییر و نو سازی هستند یعنی این یکی میمیره و یکی نو جای اون مرده رو میگیره مام نشستیم با خودمون استدلال کردیم که خب پس عملا ما سالی یا دو سالی یکبار کاملا نوسازی میشیم یعنی این جنازه ای که الان داریم اون پیکر ۲ سال پیشمون نیست و کامل عوض شده اون موقع گفتیم اما برای اینکه خودمون بمونیم کافیه که روحمون همون روح قبلیه هست یعنی همون روحی که موقع جنینیت بهمون دمیده شده  اما حالا که نگاه میکنیم میبینیم که همون روحه هم تغییر کرده مثلا اینکه یه زمونی اگه مامانت از بغلش میذاشتت زمین دنیا رو سرت خراب میشد و اگه وسط یک مهمونی بین خانمهایی که همه چادر سیاه به سرشونه از خواب پا میشدی و مامانت رو دور و بر نمیدیدی قبض روح میشدی و همون تو رفتی سربازی و مدتها مامانت رو ندیدی و اصلا عین خیالت هم نبود و یا اینکه یک زمانی آرزوت این بود که ببرنت پارک تا سرسره بازی کنی بعدش آرزوت این بوده که بری کوه و توی طبیعت قدم بزنی و یه روزی همین خودت آرزوته که نری کوه و توی خونه کنار بخاری بشینی و مثلا قهوه تلخ نگاه کنی پس نهایتا به این نتیجه رسیدم که نه تنها جسم بلکه روحمون هم تغییر میکنه یعنی پس از مدتی اینی که اینجاست من چند سال پیش نیست خب پس آدمهای حسابی من که چندسال دیگه این من نیستم خب مگه فضولم که برای اون آقای چند سال دیگه از حالا تعیین تکلیف کنم و برای اون هدف مشخص کنم؟ 

درپایان با توجه به اینکه ممکنه این من که این جملات پایانی رو مینویسه همون منی که جملات آغازی رو نوشته نباشم لذا از دوستانی که این مطلب رو خوندند و متوجه منظور نویسندگانش شدند خواهشمندم نظر بدن و من رو هم از منظور اونها مطلع فرمایند 

 

به نظر شما این عکس به این مطلب میخوره؟ 

من وقتی که عکس رو آپلود میکردم نظرم این بود که میخوره اما من حالا که گذاشتمش فکر میکنم که نمیخوره

باباکرم

یه روزایی یه جایی کار میکردم بین همکاران آقایی بود که همه صداش میزدیم اکبر آدم خوش بزمی بود و همیشه بچه ها رو میخندوند این آقای اکبر همیشه اهل تکنولوژیهای جدید بود یادم میاد اوایلی بود که موبایل داشت همه گیر میشد ایشون هم یک گوشی اریکسون ابتیاع کرده بودند و موبایل اکبر شده بود شمع محفل دوستان آقای اکبر نمیدونم میرفت کجا و با کلی بگیر و ببند و رابط و این چیزا روی گوشیش موسیقی میگذاشت و زنگ موبایلش رو عوض میکرد و خلاصه عالمی داشت برای خودش. 

یک روزدیدم آقای اکبر گوشی رو گذاشته وسط و یه عده همکار دور خودش جمع کرده  و با آهنگ بابا کرمی که از گوشی پخش میشد مشغول انجام حرکات موزون بابا کرمی بود و انصافا هم خوووب حرکات موزون انجام میداد. آقا اکبر ما اونقدر به این موزیک علاقه مند شد که اونرو برای صدای زنگ گوشی اش انتخاب کرد! 

از اون طرف آقا اکبر ما آدم کاری و به قول ما دست و پایی بود و همه بهش میگفتند آچار فرانسه  

همون روزا بود که یک روز به آقا اکبر خبر میدن بیا که پدر باجناقت به رحمت ایزدی پیوسته ! آقا اکبر هم بدو بدو میره برای کمک خلاصه توی همه کارها آقا اکبر پیش قدم کمک بوده تا اونجا که جنازه میرسه کنار قبر همه پدر مرده ها و اقوام توی سر و صورتشون میزدن و هیا هو و شیون بر پا بوده که آقا اکبر میپره توی قبر و جنازه رو بلند میکنند میذارن روی دستهای آقا اکبر که بذارش توی قبر و بیان بهش تلقین بدن که یک دفعه صدای بلند موسیقی بابا کرم از توی جیب آقا اکبر ما بلند میشه ! خودش بعدا در حالیکه رنگ صورتش از سرخی به کبودی میزد تعریف میکرد : آقا ساسان چشمت روز بد نبینه صدای بابا کرم ما بلند شده بود یک دفعه همه ساکت شدن ما ره میگیییییی حالا جنازه هم رو دستمان مونده نمتونم صدا ره قطع کنم همه اونا که گریه زاری مکردن هر کدوم رفتن یک طرفی بخندن ! مایم تا جنازه ره راست و ریس کردم گذاشتم توی قبر آهنگ تموم رفت ! سرمان ره بلند کردم بالای قبر فقط باجناقمان واستاده بود اویم بدبخت به زور جلوی خودش ره گرفته بود که نخنده 

طبل

ازدیروز صدای طبل و نی و انواع سازها اطرافم رو پر کرده . انواع ریتمهای نوحه خوانی که مداحان محترم از دو طرف آب به عاریت گرفتند البته هدف مهمه . راستی هدف چیه ؟! 

امروز صبح مشهد در مه غلیظی فرو رفته بود یاد لندن افتادم . لندن رو که البته ندیدم اما شنیده ها حاکی است که لندن هوایی مه آلود داره حالا کسانی که امروز صبح مشهد بودند و هوای مشهد رو مشاهده  کردند میتونن احساس کنند که لندن روزها چه چهره ای داره البته لندن کمی خلوت تر و تمیزتر و منظم تر و سایر ترهای دیگه هست که خب ما به این یکی مدلش عادت داریم! 

مطالب زیادی توی ذهنم بود که امروز بنویسم اما هیچ کدوم سر و سامونی نداشت پس نشستم و فقط نوشتم و به صدای طبل گوش سپردم ! 

کمی هم خیام خوندم : 

گاویست   بر   آسمان    قرین    پروین

گاویست  دگر  نهفته   در   زیر   زمین

گر   بینایی     چشم     حقیقت     بگشا

زیر  و  زبر  دو  گاو  مشتی   خر  بین

ظاهرا قدیما فکر میکردن که زمین روی شاخهای گاو بزرگی قرار داره !! حالا مواقعی که گاوه میخواسته چرا کنه چه اتفاقی می افتاده معلوم نیست اون گاو دیگه هم که صورت فلکی ثور بوده اینایی که به چیز تشبیه شدند هم این وسط هستند ! صدای طبل بلند تر شده! 

اسرار ازل را نه  تو دانی و  نه  من

وین حرف معما نه تو خوانی ونه من

هست از پس پرده  گفتگوی  من و تو

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من  

 

بالاخره یک روز پرده هم کنار میره خب شاید هم بیفته ونمایش تموم میشه شاید هم شروع میشه ماکه نفهمیدیم البته عیبی نداره ماهم بین اون دو تا گاو محترم سرگردونیم دیگه:  

ما   لعبتگانیم    و    فلک    لعبت    باز

از  روی   حقیقتی   نه   از  روی  مجاز

یک   چند   درین   بساط   بازی  کردیم

رفتیم   به   صندوق   عدم   یک یک باز 

از خداوند بزرگ به خاطر باران سپاسگذارم.

خودکشی

خب عرض کنم خدمتتون چند وقت قبل توی همین روم ۳۱ یاهو که مدتیه پلاسم اونجا پهنه داشتم ورود و خروج ها رو نگاه میکردم که یک نفر اومد داخل روم آی دی ایشون بود : خودکشی!!! 

آقا فضولیمون گل کرد و پی ام دادیم که : عزیز برادر این آی دی دیگه چیه؟ که طرف گفت ببین من میخوام خودم رو تو دریا غرق کنم باید سنگ چند کیلویی به خودم ببندم تا روی آب نمونم؟ من فضول هم موضوع فضولیم یادم رفت و پرسیدم: وزن خودت چقدر گفت : ۵۵ کیلو 

منم گفتم خب فکر کنم ۱۵ کیلو کافی باشه و بعد پرسیدم که چرا حالا خودکشی و این شد که دوستمون دلیلش رو گفت و گفت و گفت . البته مشکلاتش کوچک نبودن اما به نظر من راه حلش خودکشی نبود با هم مدتی گپ زدیم و احساس کردم اون خیلی افسرده است. 

در آخرین گپمون یک روز رو در دیماه مشخص کرد که میخواد بره دریای جنوب و خودش رو غرق کنه من گفتم این کار رو نکنه اما حسابی مصمم بود. 

چراغش خاموش شد و تا امروز ظهر خاموش بود! 

امروز چراغه روشن شد و منم زود پی ام نوشتم که سلام بابا ما گفتیم الان لابه لای امواج نیلگونی و... که از اون طرف دوست دوستمون جواب داد که بعله : فلانی همون روزهایی که گفته بوده با چند تا قرص قصدش رو عملی کرده ولی نافرجام بوده... و حالا دوران نقاهت رو میگذرونه راستش خیلی ناراحت شدم از اینکه یه آدم سر دلایلی حالا هر چه بزرگ بخواد خودش رو بکشه  

برام عجیب بود قرار شد یکی از دوستان که مشاور هستند با این دوستمون صحبت کنه منم همین به ذهنم رسید که موضوع رو توی وبلاگم بنویسم و از دوستانی که وبلاگ ر و میخونن خواهش کنم اگه راهی به نظرشون میرسه راهنماییمون کنند تا شاید این دوست عزیز از خر شیطون پیاده بشه و مثل همین چند میلیارد خواهر و برادراش صبر کنه تا مدت محکومیتش مثل آدمیزاد تموم بشه و همش فکر فرار نباشه  

یاد استیو مک کویین افتادم توی فرار بزرگ جایی که با موتور لا به لای سیمهای خاردار گیر کرده بود و غش غش میخندید میدونست راه فراری نداره اما سعی خودش رو میکرد :