اجازه میدین ما بمیریم؟؟

عجیبه که : 

تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره !

تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه!

تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمی گرده !

تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد !

و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخشه؟! 

 

ممنون از یوسف جان

پامچال!

هوا دیگه حسابی بهاری شده  

عجب جنب و جوشی دارند مردم 

پامچال ها رو به خانه بردم 

اینکار رو دوست نداشتم 

اما میخواستند که ببرم 

اگه به خودم بود نمیبردم 

پامچالها چند روزی گل دارند و بعد فراموش میشن 

اینطور دوست ندارم 

میگن رسمه 

خب رسمه که رسمه

قانون جذب

راستش شنیده بودم قانون جذب رو اما ندیده بودم تا امروز صبح 

یک تعویض روغنی داریم سر خیابون همیشه تعویض روغن رو میرم اونجا ۲ تاشاگرد داره یکی جوون یکی پیر 

جوونه کارش رو بلده یعنی تند و تیزه و اینجور نشون میده حالا بگذریم از اینکه هر دفعه یکی از پیچهای فیلتر هوای ماشین مارو داغون میکنه و فقط یکیش سالم مونده 

پیره اما چی بگم همه کاراش نصفه کاره است یکبار پیچ تخلیه مخزن روغن موتور ماشین ( همون کارتل خودمون ) رو نصفه بسته بود مام یک خط باریک چرب از تعویض روغنی تا خونه کشیده بودم  

وقتی برگشتم پیششون خیلی خونسرد رفت تو چال سرویس و گفت : چیزی نیست پیچ رو شل بستم ما رو میگی  

بگذریم امروز رو بگم:  

این چند روزه دیدم آمپر بنزین از آمپر سرعت سریعتر داره حرکت میکنه یعنی خالی شدن باک بنزین رو میشد به چشم دید 

با خودم گفتم فیلتر هوا رو باید تمیز کنم بعد هم میرم صافی بنزین رو عوض میکنم اگه هم وقت شد یک بطری محلول انژکتورشور میریزم تو باک که خیالم راحت بشه 

با این تصمیم ساعت ۹ راه افتادم به سمت تعویض روغنی  

وای فقط پیرمرده بود پس جوونه کجاست؟ ای تنبل خوابالو 

کاپوت رو بالا زدیم تا آقا فیلتر هوا رو در بیاره و با فشار هوا ( باد بگیرتش ) تمیزش کنه 

دیدم آچار رو روی پیچ گذاشته و هی میچرخونه  خوب که چرخوند جلو رفتم و گفتم اوستا اون داره در جا میچرخه همکارتون خرابش کرده نچرخون بکشش بالا در میاد! 

یه دفه یک نگاهی انداخت به من و گفت خوب یعنی اینجا آمدی قبلا؟ !   

مارو میگی گفتم :دستت درد نکنه مارو نمیشناسین؟ گفت : اصلا کارت ما رو داری؟ 

گفتم :آره گفت : بیار ببینم!  کتابچه ای که خودشون به من دادن و هر بار کیلومتر و چیزای دیگه رو توش مینویسن بهش نشون دادم ! 

صاحب تعویض روغنی جلو اومد و ضمن عذرخواهی گفت : آقا شما با این سبیل شناخته نمیشین ! و چشم غره ای هم به کارگرش رفت! 

خلاصه فیلتر هوای ما پس از ارائه مدارک و تایید آقای شاگرد تمیز شد که چشمم افتاد به پوستر بزرگی که زده بودند روی دیوار درمورد صافی بنزین!! 

با اشاره به پوستر از صاحب تعویض روغنی پرسیدم: مگه صافی بنزین هم عوض میکنین ؟ 

گفت : بعله  گفتم اگه زود عوض میکنین که صافی بنزین رو هم عوض کنین !  

چَشمی گفت و به سمت دفترش  رفت . 

منهم در این فکر بودم که:  خب رفته صافی رو بیاره و عوض کنه !چون مطمئن بودم این دیگه از پیر مرده بر نمیاد ! 

که یکدفعه دیدم آقا پیره آچار به دست رفت سراغ ماشینم 

پریدم توی دفتر تعویض روغنی: آقای ... مگه ایشون صافی بنزین رو عوض میکنن؟ گفت : آره! 

گفتم یعنی میتونه؟؟ نگاهی توی صورتم انداخت و با نگاهی که میخواست تردیدش رو پنهون کنه گفت : خیالتون راحت باشه میتونه! 

اما خیالم راحت نبود چون این دیگه روغن نبود که با یک خط چرب و  سفت شدن یک پیچ حل بشه  

به سراغ پیرمرد آمدم که دیگه پیچها رو باز کرده بود ( تنها کاری که فکر میکنم خیلی خوب بلده ) 

بذارین بگم این صافی بنزین یک فیلتر پلاستیکیه که وسط شیلنگ بنزین و قبل از ورود به موتور قرار میگیره هر طرفش یک تکه لوله پلاستیکی داره که داخل شیلنگ فرو میره و شیلنگ روی اون با ۲ تا بست محکم میشه . 

من با نگرانی به دستهای پیر مرد نگاه میکردم که مشخص بود اینکاره نیست  

که یکدفعه بعله! 

زد و لوله صافی بنزین رو توی شیلنگ شکست و با خونسردی به من نشونش داد و گفت : این صافیت قلابی بود دیدی چه راحت شکست 

بعد هم با انبردست به جون شلنگ افتاد تا تکه لوله رو از توش در بیاره ! 

جلوتر رفتم وگفتم اوستا شلنگ رو پاره نکنی ها بنزین شوخی بردار نیست !! 

خونسردتر از دفعه قبل نگاهی به من انداخت و گفت مگه ماشینت بیمه نیست؟ 

به موتور سیکلتی که کنار خیابان بود اشاره کرد و گفت : ببین من اینرو همه جور بیمه کردم اصلا برش دارن ببرن هم خیالی نیست برام 

گفتم : خب مهندس اگه خودم توش بودم و از صدقه سر جنابعالی سوختم چی؟! 

 نگاه احمقانه ای به من کرد چون ظاهرا مغزش کشش پاسخ به این سوال رو نداشت ! 

خسته تون نمیکنم فقط این رو بگم که آقا پیره کلی ور رفت و نتونست کار بکنه و انبردست رو انداخت و رفت از مغازه اونطرفی یک تیکه شیلنگ معمولی بیاره بجای شیلنگ بنزین ببنده که دیگه عصبانی شدم و خودم انبردست رو بر داشتم !خوشبختانه استاد پیر حساب کار خودش رو کرد و دور و برم نیومد! 

خلاصه بعد از نیم ساعتی کش و قوس درستش کردم و با دستهای سیاه و چرب و لباسهای خاکی به سراغ صاحب تعویض روغنی رفتم و ضمن اینکه حساب و کتاب میکردیم گفتم بالا غیرتا این شاگردت رو دیگه دور و بر ماشین ما نفرستی که من میدونم و اون! 

صاحب تعویض روغنی درحالی سرش رو تکون میداد با لبخند گفت :چشم بهتون حق میدم 

این هم قانون جذب

شکوه مرگ در چشم خدا!

این تصویر توسط تلسکوپ هابل (Hubble Space Telescope) در سال 2003 از سحاب مارپیچ (Helix Nebula) گرفته شده است و در بیشتر وب سایتها و مجلات معتبر دنیا به خاطر شکل ویژه ای که دارد از آن با عنوان چشم خدا (The Eye of God ) نام برده شده است.

توضیح ستاره شناسان در باره این فعل و انفعال : "تونلی تریلیون مایلی از گازهای درخشان" که در مرکز آن ستاره ای در حال مرگ است و توده ای از گرد و غبار و گاز را تولید مینماید.  

 

 

از دوست عزیزم آقای دکتر حمید پیله ور به خاطر ارسال این تصویر بسیار ممنونم

دروغ!

خب راستش به این فکر میکردم که چرا اینقدر دروغگویی زیاد شد که نتونیم به حرف هم اعتماد کنیم؟ 

چه کسانی باعث شدند که اینطور بشه؟ 

اصلا کی دروغ رو اختراع کرد؟ 

کار شیطون بود یا قبل از اون اختراع شده بود؟  

جزو سئوالات امتحانی بود و لو رفت؟ 

دروغگویی هم داره کم کم به هنر تبدیل میشه: 

بعضی ها چنان دروغ میگن که نه تنها دیگرون بلکه خودشون هم باورشون میشه! 

یعنی میشه روزی رو ببینیم که دروغ نباشه؟!