کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است.
. کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است.
. کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است.
. کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست.
. کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است.
. کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است.
. کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است.
. کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است.
. کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.
. کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است.
. کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می گوید زن و شوهر است.
. کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.
. کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.
. کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.
. کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سیاستمدار است.
کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه است.
روزی پیرمردی روی پله ای نشسته بود، کلاه و
تابلویی را کنار خود گذاشته بود که روی آن تابلو
خوانده میشد: "من کور هستم،لطفاً کمک کنید."
مرد روزنامه نگاری خندان از کنار او گذشت و دید که
فقط چند سکه درون کلاه است.او چند سکۀ دیگر
در کلاه گذاشت؛تابلو را برداشت و پشت آن جمله
ای نوشت و دوباره آن را کنار پیرمرد
گذاشت......
عصر همان روز روزنامه نگار از همان
مسیر برگشت و دید که کلاه پیرمرد پر از سکه و
اسکناس است.پیرمرد که آن مرد را از صدای پایش
شناخته بود ،پرسید: چه چیزی روی این تابلو
نوشته ای؟ مرد روزنامه نگار گفت: چیز مهمی
نیست؛ و پیرمرد را ترک کرد.پیرمرد هیچگاه نفهمید
که روی تابلو چه چیزی نوشته شده بود در حالیکه
روی تابلو خوانده میشد:"امروز یک روز بهاری
است، اما من نمی توانم آن را ببینم!"
دوست عزیزی این مطلب رو فرستاد که برای دوستان هم نمایش داده بشه