راست و دروغ!

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است.

. کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است.

. کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است.

. کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست.

. کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است.

. کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است.

. کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است.

. کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است.

. کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.

. کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است.

. کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می گوید زن و شوهر است.

. کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.

. کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.

. کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.

. کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سیاستمدار است.

کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه است.

تو میتوانی من اما نه!

روزی پیرمردی روی پله ای نشسته بود، کلاه و

تابلویی را کنار خود گذاشته بود که روی آن تابلو

 خوانده میشد: "من کور هستم،لطفاً کمک کنید."

مرد روزنامه نگاری خندان از کنار او گذشت و دید که

 فقط چند سکه درون کلاه است.او چند سکۀ دیگر

در کلاه گذاشت؛تابلو را برداشت و پشت آن جمله

 ای نوشت و دوباره آن را کنار پیرمرد

گذاشت......

عصر همان روز روزنامه نگار از همان

مسیر برگشت و دید که کلاه پیرمرد پر از سکه و

اسکناس است.پیرمرد که آن مرد را از صدای پایش

 شناخته بود ،پرسید: چه چیزی روی این تابلو

نوشته ای؟ مرد روزنامه نگار گفت: چیز مهمی

نیست؛ و پیرمرد را ترک کرد.پیرمرد هیچگاه نفهمید

که روی تابلو چه چیزی نوشته شده بود در حالیکه

روی تابلو خوانده میشد:"امروز یک روز بهاری

است، اما من نمی توانم آن را ببینم!"

دوست عزیزی این مطلب رو فرستاد که برای دوستان هم نمایش داده بشه