به یادش!

رسم روزگار است

به یادِ هر که بمانی در یادش نمی مانی !

چشمی که سنگ شد !

اینجا

این صخره سنگی که سایه افکنده بر دنیا

منم !

بیصدا

سر به فلک کشیده و بی اعتنا

سخت ومغرور

آبشاری که از فرازِ کوه جاریست

سرچشمه اش کجاست؟

کسی باور نمیکند این چشمه روزی چشم بوده است

چشمی که سنگ شد و همیشه جوشید

خنکایِ آن از دلِ سرد این کوه است

آری دلِ سرد !

و گریست !

باز هم ,

دل آسمان شکست ,

با فریادی رعد آسا ,

و گریست ,

چه گریستنی !

گویی غصه سالها و سالها را میگرید , این نازک دل که همین دیروز باریده بود؟ !