قیصر

خیال میکنی چی میشه خان دایی؟!

کی از مردن ما ناراحت میشه؟! نه ننه!!

سه دفه که آفتاب بیفته سر اون دیوار و سه دفه ام که اذون مغرب بگن همه یادشون میره که ما چی بودیم و واسه چی مردیم!

همینطور که ما یادمون رفته !

دیگه تو این دوره و زمونه کسی حوصله داستان گوش  کردن نداره!!  

 

ا 

این بخشی از  مونو لوگ زیبای بهروز وثوقی در فیلم قیصره که کارگردان و  نویسنده فیلم نامه اش مسعود کیمیایی است !

لباسها , قیافه ها ,مدل موها, ماشینها , خونه ها , حکومتها همه و همه عوض شدند اما حرفی که از دل برخواسته هنوز بر دل مینشینه !

به داشتن هنرمندی مثل بهروز وثوقی باید افتخار کرد . 

 

عمری فریب!

بچه ای نزد شیوانا رفت (در تاریخ مشرق زمین :شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید ." شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
شیوانا تبسمی کرد و گفت : " اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد ! "
زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.اماهیچ اثری از کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!

***************
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که متوجه شویم کسی که به او اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است...
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است.
و تنها یک گناه و آن جهل است.

رگبار!

باران گرفت

اینجا که منم

نسیم !عطر خاک خیس را با رایحه کاه باراندیده آمیخت

و نم خنک رگبار بهاری مویم را تاباند

آواز غوکان و جیرجیر چراسکان در هم  پیچید

در تاریکی از میان  ضرباهنگ قطره ها روی برگ کاج و زیتون و سنجد گذشتم

و بیشتر به آوای سایش شن و کفش که دوستش دارم گوش دادم

چکه ای باران, آتش میان انگشتانم را کشت

لحظه ای دنیا لبخندش را نثارم کرده بود!

اینجا که هستم پله ای بالاتر از جهنم است

اما گاهی به بارانی و نسیمی جهنم هم شکل بهشت میشود

کاری کن یه جوری کلکت کنده بشه!

ده سال پیش گروهی از سوپر ستاره های هالیوود در فیلمی به کارگردانیه دمیان لیختنشتاین جمع میشن :کوین کاستنر .کورت راسل .کریستین اسلیتر و... در فیلمی به نام ۳۰۰۰ مایل به گریسلند فیلم ضرباهنگ تندی داره برای زمان خودش یک چیز تازه و منحصر بفرد بود موضوع فیلم هم جالبه : یک جشنواره از طرفداران الویس پریسلی دریکی از هتل کازینوهای بزرگ لاس وگاس برگزار میشه و گروهی برای سرقت از کازینو با لباس طرفداران الویس به اونجا میرن که تعدادیشون از سربازانی بودن که در ویتنام جنگیدند از جمله کوین کاستنر! 

فیلم در زمان خودش زیاد سر و صدا نکرد اما حال و هوای خاصی داره و بخش زیادی از اون در جاده میگذره ! 

بازی و شخصیت کوین کاستنر در این فیلم بسیار جالبه انگار میخواد کاری کنه که کلکش یه جوری کنده بشه ! 

گاه گاهی این فیلم رو میبینم اگه تونستید پیداش کنید حتما به یکبار دیدنش می ارزه!!