آلونک!

امروز  رفتم تا از زمینهای کشاورزی که با فاضلاب آبیاری میشوند تصویر تهیه کنم ! پس به نشانی ای که داشتم رفتم جایی در حاشیه شهر که از هر کوچه جویباری از پسآبِ منازلِ خانواده های کم درآمد و فقیر جاریست! جویهای مملو از فاضلابِ سپید و کف آلود را که پِی گرفتیم سر از زمینهایی در آوردند که بوته های گوجه و بادنجان در آنها کشت شده بود و محصول را نیز برداشت کرده بودند ! همکارم که اندکی کنجکاو است کمی دور شد و به کنارِ دیواری گلی رفت وقتی صدایم زد به سویش رفتم آنطرفِ دیوار چند کانال به موازاتِ هم کَنده شده بود هر کدام نزدیک به یک متر ژرف بود و بیش از نیم متری هم پهنا داشت با درازای بیش از ده متر ! در قسمتی از کانال مردی با چهره آفتاب سوخته با پوشاندن بخشی از کانال به کمک تکه هایی از فرشِ پاره و پلاستیک و کارتن بعنوانِ سقف برای خود آلونکی ساخته و زیر آن سقف خزیده بود در انتهای همین کانال آلونکی دیگر دیده میشد و آنسوتر در کانالی دیگر دو آلونکِ ساخته بودند که هنوز جوانکی مو فرفری با چوب و کارتن مشغولِ بهسازیِ سقفِ آلونکِ خودش بود و آواز میخواند !

مردِ آفتاب سوخته نایِ رفتن نداشت و چون دوربینِ ما را دیده بود میترسید که برایش مشکلی پیش بیاید یکسره حرف میزد تا شاید دست از سرش برداریم ! کنارِ آلونکش نشستم او روی تکه ای قالیچه ترکمنی لم داده بود با دستانی سیاهِ سیاه و خطی خونی روی بینی اش از بالا به پایین زیگزاکی !

تنه باریکِ درختِ خشکیده ای در امتدادِ کفِ کانال خوابانیده بود و انتهای تنه درخت توی اجاقکی نزدیکِ آلونکش قرار داشت انگار خرده خرده درخت را میسوزاند تا تمام شود !

پرسیدم : اینجا زندگی میکنی؟!

جواب داد : اینجا آرامشم بیشتره ! مادرم شنیده که یکی شیشه مصرف کرده و انگشتِ مادرش رو بریده برای همین از من میترسه !

پرسیدم: ناهار چی خوردی؟!

جواب داد : جاتون خالی اُملت خوردم یعنی بیشتر اُملت میخورم ! تا یکی دو ماهِ پیش میتونستم قیمه بخورم یا قرمه سبزی سیگارِ تیر هم میگرفتم "مثلِ آدمهای باکلاس" میذاشتم تو جیبم ! شیشه هم میگرفتم و اونقدری میشد که یک روز اعصابم راحت باشه !اما الان دیگه قیمه و قرمه سبزی که نمیشه خورد شیشه هم اونقدر میدن که یک وعده هم جواب نمیده !

همکارم با ناراحتی گفت : خب چرا میکِشی این لامصب رو؟!

جواب داد : من از بچگی سَرَم رو به دیوار میزدم ! محکم ها ! اصلا خُل و دیوونه بودم اما از وقتی این رو مصرف میکنم آدم حسابی شدم ! خیلی بهترم !...

همچنان حرف میزد !

جوانِ مو فرفری صدا زد : حاجی این دیگه تا صبح حرف میزنه نمیذاره بخوابیم ! انداختیش به حرف و حرف ...

فکر کنم جوانِ مو فرفری راست میگفت چون این یکی وِل کن نبود حتی وقتی من برخاستم و از او دور شدم همچنان میگفت و میگفت !

به حرفِ جوانِ موفرفری فکر میکردم که گفت : دیگه نمیذاره امشب راحت بخوابیم !

آیا میشود در آن آلونکها راحت خوابید؟! اصلا میشود خوابید؟! 


نظرات 1 + ارسال نظر
میم شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:37 ب.ظ

خوشمان امد از این گزارش واقعی و دردناک...بهتر بود از عکسهای بیشتری استفاده میکردید مخصوصا فضای الونک و کنال اب ..

نمیشد موند و عکاسی کرد بعضیشون حساس شده بودند و ممکن بود دردسرساز بشن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد