خفته در آغوشم , خالی از باده سبو !
نیمِ تن بر خاک و باقیِ پیکر در جو !
صبح است و ساقی خفته
مستی در هوایِ رفتن ,
به کمین نشسته هشیاری و من , بی ساقی !