او نمیداند که من
در شناوریِ بی وزنِ گذرش بینِ دو سیم ,
لحظه ای طولانی تر از عمرِ زمین می مانم ,
و چنان خلسه شادی دارم
که نمیخواهم از آن در گذرم !
لرزش گنگِ صدا را تا به ابد همراهم ,
و در این خلسه شاد تنهایم ,
و فقط تنهایی !
او نمیداند !
آن تار نواز !