و دریغ از یک آه !


روزی از وحشتِ دلتنگی شب

بی درنگ سوی افق خواهم تاخت,

باد را توسن خود خواهم ساخت ,

که دگر باره در آغوش شبِ مهتابی , نشوم زندانی !

چاره ای نیست ولی ,

باز هم خواهم باخت ,

و شبی ساکت و سرد , پیش چشمان سیاهش آرام ,

خیره خواهد گردید دیدگانم خسته , از پسِ پنجره ای بی پرده , به رخ نازکِ ماه

و دریغ از یک آه

ناله ای خواهد کرد , گرگِ تنهایِ دلم !

باز هم خواهم باخت؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد