یخ زده!

سخت است سرد بودن
سنگین بودن
اینکه احساس کنی خونت یخ زده است !
اینکه گردشِ خشنش را در رگهایت حس کنی و بچشی طعمِ دردِ سوزناکِ عبورِ قندیلهای روان در مویرگهایت را !
و نفسی که در سینه ات باقی نگه داشته اند ! چرا ؟! نمیدانی!
نفسی که آهسته آهسته خفه ات میکند !
صدای زنگداری که گوشهایت را می آزارد چنانکه گویی هر "آن" پرده گوشت را خواهد درید!
چشمهایت را میبندی شاید نبینی شاید هم ,تا نبینی !
هنوز از بوی عفنِ نفسهای پوسیده راهِ گریزی نیست!
و تو انتظار میکشی لحظه ای را که رگهایت بترکند ! لخته ها بیرون ریزند و ناگاه خونت بجوشد: گرم ! وجاری شود !
لبهای دوخته ات با فریادی لبخند زنند و نفست !
نفست آهسته بیرون تراود و لختی سکوت !
صدای قلبت
آنگاه پرندگان !خش خش برگها ! زوزه دوردستِ باد ! خوردنِ دانه های ریزِ برف به شانه هایت !شاید هم حسِ گوارای یک آفتابِ ولرمِ پاییزی !
و مشامت که عطرِ دودِ آتشَکی در دوردست را میچشد و مزمزه میکند!
و دستی که در جیب صبورانه مشت میشود تا خالی را درک کند !
و این را که "جایش خالیست"!

چرا شک نمیکنیم؟!

دو آتش نشان وارد جنگلی می شوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند . آخر کار وقتی از جنگل بیرون می آیند و میروند کنار رودخانه ، صورت یکی شان کثیف و خاکستر است و صورت آن یکی به شکل معصومانه ای تمیز .

سوال : کدامشان صورتش را می شوید ؟.

.  

.

.

اشتباه کردید ، آن که صورتش کثیف است به آن یکی نگاه می کند و فکر میکند صورت خودش هم همان طور است .

اما آن که صورتش تمیز است می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به خودش  می گوید : حتما من هم کثیفم ، باید خودم را تمیز کنم .

 

گزیده ای از کتاب زهیر نوشته پائولو کوئیلو !

 

حالا فکر کنیم چندین بار اتفاق افتاده که دیگران از رفتار بد ما و یا ما از رفتار بد دیگران به شستشو و پالایش روح خودمان پرداخته باشند و یا باشیم

 

وقتی فرد مقابل ما مهربان و خوب و دوست داشتنی نیست

کمی باید به خودمان شک کنیم !

به اِزافِه هیژدِ ه!

اِیت تین پِلاس ! ینی بِاِزافِ هیژدِ !

.

.

.


قبلنا کمتر بودن اینروزا بیشتر شدن ! این زنهای پوشیه زده رو میگم!

جالبیش اینه که پوشیه میزنن و فقط چشاشون معلومه و چنون زُل میزنن بهت که اوَلن  حس میکنی که طرف خانوم پوشیه ایه زُل زده بِهِت! دومن چنون زُلچُپونِت میکنه که یهو با خودت میگی وای حتمی زیپم وازِه ! نگاتُ میندازی پایین یه نفسِ راحت میکشی وقتی میبینی نه بابا بسته است ! سرتُ که میاری بالا میبینی : وا خاکِ عالم ! دو چشمونِ میونِ پوشیه هم زُل زده اونجات ! ینی همون جای زیپت دیگه!

حالا یه چیزِ جالب تر : گاهی یه پُر پشمُ پیلی هم با اون خانوم پوشیه دارا هست که گاهگاهی عمامه داره گاهی هم نداره ! اون خانومه پوشیه داره همیشه از آقاشون یه دو قدمی عقبتره و مشغولِ زُل کاریه خودشه ! اما امون از آقاشون ! جونِ تو چنون میره تو کارِ هر "مادینه"ای که گذارِش از گذرگاهِ آقاهه بگذره ! که تو گویی داره با دوربینِ اشعه "ایکس" کلِ سیستمِ تناسُل و تکاملِ طرف رُ واکاوی میکنه ! تو چشِ آقاهه نگاه کنی اون کنار مِنارا صدم ثانیه تخمک گذاریِ طرف رو میبینی کنتور میندازه ! تو نمیری !