شبِ برفیِ روشن!

چه خوب که سرد است ,هر چه سبک سنگین میکنم هیچ چیزی اینجا را به  دلچسبی که حالا هست نمیکرد !

مور مورِ تنت را نباید تحویل بگیری که اگر حس کند سردت شده کم کم  لرزه میشود و عیشت را خراب میکند !

صدای لِه شدنِ تُردِ برف زیرِ گامهایت  شبیهِ هیچ صدایی نیست همه چیز در خود دارد سرما ,لذت و سبکی ,چیزهایی که کمتر جایی می آیند و زیرِ دندانت مزه یادگار میگذارند و در خاطرت میمانند !

و سپیدیِ هزار رنگ ,همه جا سپید است اما هیچ جا رنگِ آن یکی جایِ دیگر نیست !

از هر که بپرسی , همه جا را سپید میبینند اما نگاه که میکنی همه جا را یکرنگ نمیبینی این است هنرِ یک شبِ برفیِ روشن!


پشیمان از آدم بودن!

وقتی پشیمانی از آنچه هستی

و رشک میبری به آنانکه هر چیزند جز آدمی !

شایدآسوده شوی آنگاه که با فریادی هر چند بی صدا روحت را از کالبدِ تنگِ سینه رها کنی

و خودت را بر بلندای صخره ای سترگ در شامگاهی پاییزی بر چهره بادِ گرمِ دریا بپاشی !


خلسه شناور!

فکرش رو بکن اینجا باشی آروم بری پایین و یک موسیقیِ زیبا (ترجیحا پیانو) گوش بدی!


چشمه!

همیشه زیباترین چشمه ها از دلِ سخت ترین صخره ها میجوشند!