نشسته بودیم پای سفره افطاری رفیقمون دیر رسید به رستوران !
تا رسید کفشا رو در نیاورده پرید رو تختُ فنجونِ چای رو برداشت نصفِش رو سَر کشید و گفت : بِده اون زولبیا بامیه رو که ضعف روزه ما رو کشت !
داشتم ظرف زولبیا بامیه رو میگذاشتم جلوش که این یکی رفیقمون گفت : خب یَره ظهر یک چیزی مُخوردی که ضعف نکنی !
"دیر رسیده" برگشته میگه : برعکس ظهر حسابییَم ناهار خوردُم ولی نِمدِنُم چِم شده ؟! نه که روزا بُلندِ ضعف روزه آدم رِ بد جور میگیره !
اصن یه وعضی ... افتادیم میون یک عده کافرِ از خدا بی خبر !