به مردها نمیشه اطمینان کرد!

همانطور که آرنجش روی میز بود دست را میان موهای درهم و برهمش فرو برد , از بین پلکهای سیاه نگاهی به خواهرش که آنسو روی مبل لم داده و با موبایلش ور میرفت انداخت و پُکِ عمیقی به سیگار زد!

دود غلیظ را با آهی بیرون داد و گفت : منیژه مردا چرا اینجوریَن؟! نمیشه به هیچکدومشون اطمینان کرد !

منیژه "تاپش" را کمی پایین کشید و با بیحوصلگی گفت : سیروسُ میگی؟! اونکه از اول گفتم از اوووون زن باز هاست !تو هم دلت خوشه هااااا ! 

اینرا گفت و جوش روی گونهء ککُ مکی اش را با ناخُن کَند! به محتویات مکشوفه روی ناخنش نگاهی انداخت و لبخند زد .

شیلا (زینت بود اما دوست داشت شیلا صدایش بزنند) به آتشِ سیگار زُل زد و آهسته گفت : میدونی به زهره چی گفته؟

و چشمانش را به سوی منیژه چرخاند .

منیژه انگشتش را سریع ازبینی اش بیرون کشید و با عجله گفت: نه چی گفته؟!

شیلا : به زهره گفته ما به دردِ هم میخوریم ما حرفِ هم رو میفهمیم ! زهره گفته پس شیلا چی؟! اون تو رو خیلی "دوستت داره" ! اونم گفته شیلا رو وِلِش کن هنوز "بچه "است ! نامردِ کثافت !

اینرا گفت لبخند تلخی زد و سیگار را بر لب گذاشت ! پُکی زد و گفت : تقصیرِ خودمه نباید با آبجی آشناش میکردم سیروس زرنگه فهمیده که زهره با شوهرش مشکل داره !

تلفن زنگ زد

شیلا با بیحوصلگی به"”caller IDنگاهی انداخت  گفت : اوه کچله است , عوضییییییییی!

گوشی را برداشت : سلام عزیزم ! آره خونه ام ! آره ! آره ! موقع اومدن یه چیزی هم بگیر اصلا حوصله شام دُرُس کردن ندارم ! پیتزا بگیر ! منیژه هم اینجاست ! مرسی !

گوشی را که میگذاشت دهن کجیهِ کوچکی کرد !

منیژه به دهن کجیه خواهرش لبخندی زد و گفت : منم باید حسین رو امتحانش کنم ! هر چند اون از این عرضه ها نداره اما نباید به مردها اطمینان کرد ! آبجی ما از شوهر که شانس نداشتیم از  دوستِ پسر هم شانس نداریم !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد