شاید خواب بود !
بهتر بگویم رویا !
چه خلوت بود همه جا !
آهنگی که میشنیدم را به خاطر ندارم : گیتار ؟ پیانو؟ اُکارینا ؟
نسیمی که چهره ام را نوازش میداد مرطوب بود !
سبک بودم و گامهایم بلند بودند !
پایم در قدم برداشتن با زمین تماسی نداشت !
چیزی مثل دافعه دو قطب همنامِ آهنربا ! حسی نگفتنی, لمس کردنی !
گامهایی که اندک اندک بلند و بلندتر شدند و آخر ...
پرواز
پرواز بر فرازِ دشتها ,کوهها , دریاها ,جاده های خلوت ,جنگلها , ابرها و شب !
انگار همه از بعد از ظهرِ بهاریِ خنک و ابری آغاز شد ...
گذشتن از زمان , درنوردیدنِ مرزها , رفتن !
بی نیاز بودم و سبک !
نهایتِ آرزوی هر کس !
خاطرم نیست آیا به جایی رسیدم یا نه!
بسیار عالی..