شده هدفی داشته باشی و بسیار تلاش کنی اما هر چه تلاش کنی به جایی نرسی؟! انگار در بیابانی ریگزاری بدوی و بدوی اما ناگه ببینی نمیدانی به کجا روانه ای؟! گرما مجال اندیشیدن را از تو بستاند ! زانوانت ناتوان شوند ! زبان چون سنگی داغ در دهانت ! فریادت از گلویی سوزان به هیچ جایی نرسد ! بر زمین که مینشینی فقط گرمی ریگ و شن بیابان است و صدای خس خس سینه ات !
گاهی جیغ پرنده ای که شاید لاشخوری باشد مترصد تو! و سوسمارکانی که چشمان ابله اشان را گاه به سویت میچرخانند و در سایه کوچکی می لمند و خوشند چه شاید خود را در بهشت می انگارند . احمقانی که چاله آبی ندیده اند و نظر یه صادر میکنند برای اقیانوس !
و تو دیگر خسته ای !
تو که از داغی خورشید هراسان به هر سو دویده بودی تا سر پناهی بیابی ! ناگهان بیخیال همه چیز میشوی ! خودت را رها میکنی در آغوش ریگ بیابان ! خب چه خواهد شد اول و آخر همین است ! وقتی دراز به دراز رخ به رخ خورشید شدی و چشمکی نثارش کردی که : خب هر چه زور داری بزن کبابمان کن تا خنک شوی قدری !که از اول خلقت مشغول سوختنی طفلک!
و همان جا فراموشش میکنی!و دیگر سرما و گرما برایت بی معنی میشود ! آنجا که خونت در حال به جوش آمدنی است که از فرط نگرانی نیست ! قرار است به جوش بیاید تا خشک شود !
و تو در خلسه ای خوش منتظری تا خشک شود ! شد که شد ! خدا را چه دیدی خدا را میشناسم گاه از چنته کهنه اش چیزها به در می آورد که هر کسی باشد چارشاخ میماند !
نخودی بودن هم در این دنیای وانفسا عالمی دارد ! وقتی دویده ای و به خط پایان رسیده ای له له تو با آنکه اول شده و آنکه آخر شده همگی یکسان است ! به همگی هم آب میدهند ! ما مدال نخواستیم !
دراز بکش و لذت ببر ! خدا را چه دیدی؟!
درسته