سپیده دمی به رنگ غروب!

شهری که رنگ سپیده اش به سرخی غروب است

روزهایی که با دلشوره آغاز و با دل آشوبه پایان می یابد

آدمکهایی که همگی , با هم تنهایند .

لبخندهایی که اشکت را در می آورد و اشکهایی که به خنده ات می اندازند

دستهای سرد دراز شده به سویت دراندیشه ناخنک زدن به اندک گرمیه دلت !

نگاههای بغض آلودی که نفست را به شماره می اندازند !

به کجا چنین شتابانیم

از نیکی چه بد دیده بودیم؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد