گاهی به سرم میزند ای کاش :
ای کاش خودم را جایی جا بگذارم و وقتی برگردم ببینم که نیستم !
جایی مثل: کنار ساحل دریایی گرم ,تنگ غروب , دلواپس شوم برای خودم که شاید صدای فریادم را که صدایم میزنم نشنوم در صدای امواج ! و ناگهان بایستم و نسیم گرم دریا را که آهسته از میان موهایم میگذرد احساس کنم و بیخیال خودم شوم ! بگذارم که بروم کمی دور شوم حتما باز خواهم گشت !
یا شاید توی یک جاده جنگلی بعد ناهار ,جا بمانم از خودم , ظهر یک روز تابستانی نه خیلی گرم!
ظهر باشد تا که تا غروب جنگل پیدایم کنم. شب جنگل وهم دارد !
یا یک صبح زود زود که ناشتا رفته باشم کوه ! زمستان باشد و سرد ! شاید هم همه جا پر برف موقع صبحانه کنار آتش چرتم ببرد !
رفته باشم جایی!
بیصدا باشد همه جا و من به انتظار خودم کنار آتش بنشینم تا ظهر یا حتی عصر و زمانیکه از آتش جز خاکستری نمانده برخیزم ! پیچ و تابی بدهم به خودم و نگاهی به اطراف بیندازم شاید از دور ببینم خودم را !
و شاید آنرا که فکر میکنم که منم !!
تقدیم به خودگمشده ام!