و اما صحرا!

اینجا جائیست 

که صدای نفست با آهنگ قلبت در هم می آمیزد 

و باد با تو سخن میگوید 

گرمای نفس خدا را حس میکنی  

سبز اینجا سبز سبز است و آبیش خیلی آبی  

همه چیز واقعیست! 

عطش واقعیست! 

گرما واقعیست! 

دوستی واقعیست! 

آب هم واقعیست 

مپندار باشد ز نا بخردی

درخشان کویر بنام ایزدی

که باشد شکوه خداوندگار

زداید ز اندیشه گرد و غبار

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ب.ظ


ایستاده بودم ودل بسته به کویر
همه تن چشم کردم ودر چشم آسمان دوختم
و همه جان نگاه کردم و در آن گوشه ی آسمان آویختم
و به نگریستن ادامه می دادم
دو چشم را به این آسمان می دوختم
و چندان به نگاه کردن ادامه میدادم
تا خداوند جانم را بستاند.
عکسا حس قشنگی به آدم میدن
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد