بیا تا قدر یکدیگر بدانیم!

توی پیاده رو یک زن و مرد میانسال باهم میرفتند  

مرد با صدایی خاص بلند بلند با زن حرف میزد 

زن اما سرش فرو افتاده به رو برو خیره شده بود و میرفت 

نزدیکتر که شدم شنیدم که مرد انگار زن را نفرین میکرد با کلماتی نامشخص! 

مرد ناشنوا بود! 

زن هم! 

مرد که انگار از بی اعتنایی زن عصبانی تر شده بود محکم به شانه زن زد و با همان بیان خود گفت : بمیری! بمیری! 

زن همچنان میرفت! 

با خودم گفتم : اگر او بمیرد چه کسی حرف تو را خواهد فهمید؟!  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد