زیر این تلِ خاکستر جایگاهی است , که روزگاری می تپیده در آن دلی
دلی که روزگاری چون مجمری پر شرر گرم بوده اما ,
بعدِ عمری کوتاه , زمانه فرو نشاند شعله هایش را و سردش کرد ,
و دیگر نتپید ,اما هست هنوز ...
آوایِ مرغان آنسو , آنسوتر , همه جا ,
رقصِ برگهایِ درختان در نسیم , اینسو , آنسو ,
خروشِ نرمِ جویبارِ زلال از میانِ قلوه سنگهایِ درشت ,
پیچشِ ابرها پیِ هم پیشِ رویِ آفتاب ,
و سکوتی که پر از آواهاست ,
و من اینجا حیران که چه وقت از "صراط" رد شده ام !