اما هست هنوز!

زیر این تلِ خاکستر جایگاهی است , که روزگاری می تپیده در آن دلی

دلی که روزگاری چون مجمری پر شرر گرم بوده اما ,

بعدِ عمری کوتاه , زمانه فرو نشاند شعله هایش را و سردش کرد ,

و دیگر نتپید ,اما هست هنوز ...

 

من حیران !

آوایِ مرغان آنسو , آنسوتر , همه جا ,

رقصِ برگهایِ درختان در نسیم , اینسو , آنسو ,

خروشِ نرمِ جویبارِ زلال از میانِ قلوه سنگهایِ درشت ,

پیچشِ ابرها پیِ هم پیشِ رویِ آفتاب ,

و سکوتی که پر از آواهاست ,

و من اینجا حیران که چه وقت از "صراط" رد شده ام !