پیام گویانِ پیام آوران!

اینک

زمین داغ است و بی برکت

آسمان پوشیده ازابرِبی باران

صحرا تفتیده ! دم کرده !

و دریا تهی از ماهی

گورستانهای گسترده، از پهناوری پهلو میزنند به شهرها!

با گورهایی از جنسِ"سیمان" بی ذره ای خاک ، سخت .

 

شب ،با چراغهای زیاد و پر نور، تیره و چسبناک تر شده است !

سیاهیِ بد مزه آن راه نفس را گرد آلود میکند

و در این بی نوری  از پیِ راهی؟!

 

کسی را اندیشه به دست آوردنِ دل نیست

یادی از عشق نیست !

همگان تنهایند ,

تن هایی بیهوده !

زنهای تازه زائیده غمگینند از زایشِ آنچه نمی خواهندش

و گریه هایی که هیچکس را خوشحال نمیکند

 

روزگارِ روزهای بهاریِ پژمرده !

گرسنگی  مجالِ اندیشیدن ربوده است ، گرسنگیِ لباس ، گرسنگیِ زیور ؛گرسنگیِ فخر ؛

وآنانکه خود را پیام گویانِ  پیام آوران می نمایانند خود در راهی جز آنچه می نمایاندند روانه اند !

بی شرمندگی  گویی دسته دسته آدمیان را گله های بره میدانند.

در جایگاههای بلند نشسته و به آوازهایی بلند دروغ هایی بزرگ میگویند .

و مردم دسته دسته به آوازهایی ناروشن و نفهمیدنی ناله میکنند

و به بهایِ ناله هایشان از دیگری  خشنودی جاودان امید دارند

برای پس از مرگ  

هر چند در زندگی خوشحالی را نیازموده اند .