میدانم اما !


نگاهم را نمیدانم به کجا راه کشیده است ولی , اندوه دلِ شکسته دانم که ز دلتنگیِ کیست !

تیر خلاص!

باید دستشُ بوسید اونی که "تیر خلاصُ" رسم نهاد !
چه بخوری چه بزنی "خلاصی"

خیلی خالی!

باید مو یت سپید و پوستت چروکیده شود تا بدانی خالی با خالی فرق دارد !
بعضی جاهای خالی خیلی خالی اند !

خواه ناخواه!

امروز

مرگ را دیدم

خیلی نزدیک

و باز دانستم که مرگ با ما زندگی میکند ,

هر چند باز هم  فراموش میکنم

نمیدانم چرا ,اما

همگی می ترسیم از او

او که

خواه ناخواه

اما , بی شک

روزی

یا شاید هم شبی

تنگ در آغوش خواهد کشیدمان ,

و نمیدانم اینجا , پِیِ چه می گردیم

و زندگی را لحظه لحظه هدر میدهیم !

افسوس .