ای از عشق پاک من همیشه مست !من تو را آسان نیاوردم به دست ! من تو را آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من زیر بارانهای اشک من نشست ! من تو را آسان نیاوردم به دست
در دل آتش نشستن کار آسانی نبود ! راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بام آسمان ! بارها در خود شکستن کار آسانی نبود
بارها این دل به جرم عاشقی ! زیر سنگینی بار غم شکست ! من تو را آسان نیاوردم به دست
در به دست آوردنت بردباریها شده بیقراریها شده شب زنده داریها شده
در به دست آوردنت !پایداریها شده با ظلم و جور روزگار سازگاریها شده
ای از عشق پاک من همیشه مست من تو را آسان نیاوردم به دست من تو را آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من زیر بارانهای اشک من نشست من تو را آسان نیاوردم به دست
یک روز دروغ به حقیقت گفت:میای بریم دریا شنا کنیم؟حقیقت ساده و زود باورپذیرفت.وقتی به کنار دریا رسیدند همینکه حقیقت لباس حیای خود را درآورد دروغ آنهارا دزدید و فرار کرد.از آنروز به بعد حقیقت عریان و زشت است...ولی دروغ در لباس حقیقت زیباست !