از نظر انسانها سگها حیواناتی با وفا و مفید هستند
ولی از نظر گرگها، سگها گرگهایی بودند که تن به بردگی دادند
تا در آسایش و رفاه زندگی کنند! ( چگوارا)
این جمله رو مدتهاست که دارم و ذهنم رو قلقک میده
نمیدونم چگوارا در چه موقعیتی به این موضوع فکر کرده و به این نتیجه رسیده اما جمله اش تو ذهن باقی میمونه
زیاد مهم نیست که نظر انسانها در مورد سگها چیه یا نظر گرگها درباره سگها
برای من این مهم بود که وقتی دیدگاهها تفاوت داره همه چیز با هم متفاوت میشه
اینرو میشه در هر موضوعی مد نظر قرار داد:
شخصی کاری انجام داده که باعث انزجار تنفر و حتی خجالت من شده اما اون شخص خودش به کار خودش افتخار میکنه!
هیچ کدوم از ما دو نفر اشتباه نمیکنیم
دیدگاه های ما فرق داره
موضوع مهم فقط همینه
مجبور نیستیم در موقعیتی قرار بگیریم که این تفاوت دیدگاه اذیتمون کنه
به همین راحتی!
تا حالا جایی ندیدیم که آدمها و گرگها بواسطه دیدگاهشون راجع به سگها اختلاف نظر شدیدی پیدا کنند چون از هم دورند و این تفاوت دیدگاه اذیتشون نمیکنه
به همین سادگی!
بدون شرح
دیروز توی جاده!
با دوستان چشم دوخته بودیم به مناظری که سرما و برف برامون ساخته بودند.
حیف قندیلهای یخ جایی از زیر تخته سنگها آویزون شده بودند که نمیشد ایستاد و ثبتشون کرد.
اما یک درخت پسته وحشی با شال گردنی از برف اون بالا جلوی پس زمینه ای از کوه یخ زده برایم ژست گرفت و ماندگار شد .
خب امشب داشتم فکر میکردم به اینکه چه مطلبی بنویسم برای وبلاگمون.
حالا چرا وبلاگمون؟
عرض کنم خدمت شما که یک روزی یک دوست به من آموخت چطور وبلاگ بنویسم و من شروع کردم همین تازگیها .
توی اونروزایی که احساس تنهایی میکردم وبلاگ دار شده بودم احساس خوبی بود چپ میرفتم میگفتم وبلاگم راست می اومدم میگفتم وبلاگم خلاصه حال و هوایی بود حتما همه شما که این مطلب رو میخونین این حال و هوا رو گذروندین حس خوبی بود.
امشب که نظرات دوستانی که به وبلاگ سر میزنند رو میخوندم یک دفعه فکری به سرم زد و اون این بود که چه خوب هستند آنهایی که می آیند و وبلاگ آدم رو میخونند و نظر میدهند واقعا فکرش رو کردین؟ دیگری بیاد حرفهای تو رو که خیلی وقتها هم درد دل هست و گاهی پر از نق و نوق بخونه و بعد وقت بگذاره و نظر بنویسه !
راستش شرمنده شدم.
خجالت کشیدم!
انرژی هم گرفتم
تا بهترین مطالبی رو که میتونم جمع کنم تا اگه دوستی اینجا میاد با دست پر برگرده
از همراهی همه ممنونم!
در این دیار ســـربی ، یک استکان، هـوا نیســــــت
درد و غم و مرض هست، یک جرعه ی دوا نیست
بر چهره، مــاسک دارند، مــعشوقه هـــای این شهر
احــــــــوال عــــــــاشقان نیز، هرچند روبرا نیست
فرهـــــــــاد آسم دارد ، خسرو، ســـــــــــــیاه سرفه
هیچ احمقــــــی به فـــــکرِ شــــیرین بینوا نیســـــت
"اطفــــــــال و ســــــالمندان" در خــــانه ها اسیرند
ویران شود هر آنجا ، غوغـــــای بچه ها نیســــت
تـــــاوان دیـــــــدن تو ، سنگین تر از جریمه ست
من زوجم و تو فردی ، این شهر جــــای ما نیست
خب حتما تا به حال دوستان میدونند که من محل کارم شهر مرزی سرخس هست و خونه ام مشهد!
و این یعنی اینکه یکسره بین این دو تا شهر در رفت و آمدیم خودم و دوستام که گه گداری با هم همسفر میشیم.
یک همکاری داریم خیلی بچه خوبیه هنرمند نقاش و خیلی حساس آقای ع مدتیه که توی یکی دیگه از شهرها کار میکنه زمانیکه سرخس کار میکرد ۲ بار باهم اومدیم مشهد و هر دو بار پلیس من رو جریمه کرد!
دفعه دوم که جریمه شدم کمی به قدوم مبارک جناب آقای ع مشکوک شدم اما به روی خودم نیاوردم.
خلاصه امورات دنیا در گردش بود و آقای ع از سرخس رفت
اما چندی بعد برگشت که به ما سر بزنه و موقع برگشتن با هم راه افتادیم !
این دفعه برادران پلیس بسیار زود دست بکار شدند و در همون پلیس راه ما رو جریمه کردند
منم وقتی دست از پا دراز تر برگشتم تو ماشین رو کردم به ع و گفتم : ای بابا اینم پا قدمه تو داری هر دفعه با من میای بی برو بر گرد جریمه میشم!ع هم با لبخند لوسی شانه بالا انداخت: به من چه خودت خلاف نکن
منم که عصبانی شده بودم گفتم : خب لا مصب من همیشه دارم خلاف میکنم اما فقط با تو که هستم جریمه میشم
خلاصه راه افتادیم و گفتیم وخندیدیم رسیدیم به مشهد و اون سفرمون هم تموم شد! درست دفعه بعد که از سرخس بر میگشتم وسط جاده تنها هم بودم حین سبقت یک تریلی بی توجه به من اومد و زد به من خدا وکیلی ایندفعه من خلاف نکرده بودم
اولین کاری که کردم زنگ زدم به ع :
من :الو سلام ع چطوری؟!
ع : خوبم چه خبر؟!
من: هیچی سلامتی !ببین توی ماشینم چیزی جا نگذاشتی؟!
ع : نه چطور مگه!؟
من:چیزی نیست ! خوب فکر کن ! آدامست رو زیر داشبورد نچسبوندی احیانا؟؟!
ع : نه والله میگی چی شده ؟
من: چیزی که نه تصادف کردم یاد تو افتادم
ع : خب بچه میگم که یواش برو ...
خلاصه این دفعه گذشت هر چند زیاد ربطی به قدوم مبارک ع عزیز هم نداشت !
اما من آدم بشو نیستم!!
چند وقت بعد دلمون برای هم تنگ شد
اینبار قرار گذاشتیم و جای شما خالی رفتیم بیرون شهر و ناهاری خوردیم و موقع برگشتن ع که ید طولایی هم در انتخاب آهنگ های جلینگ و پلینگی و مد روز داره آهنگ گذاشت !
منم که ته دلم به خودم میخندیدم که : نه بابا طفلی ع اونقدرها هم بد قدم نیست ! یواش یواش سرعتم رو اضافه کردم و کم کم دیدم بقیه ماشینها مزاحم تند رفتنم شدند پس در اقدامی نبوغ آمیز برای ادامه تاختن خودم از طرف دیگه جاده استفاده کردم آخه اونطرفیها که می اومدن کمتر بودند
یکوقت دیدم از روبه رو ۲ تا چراغ داره میاد به طرفمون
منم خواستم برگرم طرف خودمون اما این دوستان خودمونی کمی زیادی کم لطفی کردند و راه ندادند
پس اینجا بود که راه حل دیگه ای به ذهنم رسید ترمز !
اما از اونجایی که خیط شدن گاهی کامل هست در حالیکه ترمز رو تا اون ته فشار میدادم و لاستیکها قفل شده بودند اما ماشین با صدای جیغ لاستیکهای بیچاره با آغوش باز به استقبال ماشین روبه رویی رفت ! در حالیکه من و راننده روبه رویی به هم زل زده بودیم راستش در همون چند میلیونیم ثانیه به شانس فکر میکردم که شاید یاری کنه و به هم نرسیم اما یاری نکرد و رسیدیم ! شپلق برخوردمون با راننده روبه رویی هم ماجرایی داره جدا که شاید روزی گفتم!
خلاصه وقتی تو ماشین درب و داغون مینشستم که راه بیفتیم به ع نگاهی انداختم البته باخنده
ع که حسابی رنگش پریده بود گفت: میدونی ساسان از چی ناراحتم از اینکه تو آبروم رو به خاطر پا قدمم خواهی برد ! من هم گفتم : راستش داش ع در خصوص خودداری از این مورد هیچ قولی نمیتونم بهت بدم !
و اینجا بود که قسم خوردم تا بعد از این اگر با ع قرار گذاشتم حتما وسط یک پارک باشه پیاده باشم و امکان اینکه چیزی با من تصادف کنه هم وجود نداشته باشه .
اما دو سه روز پیش برای انجام کارهای اداریم مشهد مونده بودم .
صبح با صدای رسیدن یک smsبیدار شدم فرستنده ع بود یک لطیفه ( البته راستش ع خیلی به ندرت به من پیام کوتاه !!میده ) صبحانه رو خوردم و راه افتادم که به کارهام برسم :
به نظرتون چی شد؟ توی اولین چهارراه تصادف کردم خدایا یعنی شگون قدوم قدرت انتقال بوسیله smsرو هم دارند؟؟؟
خب راستش پیام کوتاهش هنوز توی گوشیم بود و پاکش نکرده بودم
بگذریم همش واقعیت اما برای خنده بود اما این رو هم بگم که من تا به حال همین چند بار تصادف کردم ! به خدا