شکوه مرگ در چشم خدا!

این تصویر توسط تلسکوپ هابل (Hubble Space Telescope) در سال 2003 از سحاب مارپیچ (Helix Nebula) گرفته شده است و در بیشتر وب سایتها و مجلات معتبر دنیا به خاطر شکل ویژه ای که دارد از آن با عنوان چشم خدا (The Eye of God ) نام برده شده است.

توضیح ستاره شناسان در باره این فعل و انفعال : "تونلی تریلیون مایلی از گازهای درخشان" که در مرکز آن ستاره ای در حال مرگ است و توده ای از گرد و غبار و گاز را تولید مینماید.  

 

 

از دوست عزیزم آقای دکتر حمید پیله ور به خاطر ارسال این تصویر بسیار ممنونم

دروغ!

خب راستش به این فکر میکردم که چرا اینقدر دروغگویی زیاد شد که نتونیم به حرف هم اعتماد کنیم؟ 

چه کسانی باعث شدند که اینطور بشه؟ 

اصلا کی دروغ رو اختراع کرد؟ 

کار شیطون بود یا قبل از اون اختراع شده بود؟  

جزو سئوالات امتحانی بود و لو رفت؟ 

دروغگویی هم داره کم کم به هنر تبدیل میشه: 

بعضی ها چنان دروغ میگن که نه تنها دیگرون بلکه خودشون هم باورشون میشه! 

یعنی میشه روزی رو ببینیم که دروغ نباشه؟!

زرتشت و اصول زندگانی او

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا کردی؟  
 
فرمود چهار اصل:
 
دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
 
دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم  
 
دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم
 
دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم
 

 

بهار حس میشود!

همیشه از جنگل فقط عبور کرده بودم . 

با خودرو .اتوبوس یا سواری  

 اگردقت کنیم  میبینیم که همیشه از جاده جنگلی عبور کردیم و بندرت پا توی جنگل گذاشتیم ! 

اینبار که از جاده پرپیچ و خم جنگل عبور میکردم همین فکر به ذهنم رسید . 

تنها بودم سرعت رو کم کردم جاده هم خلوت بود و هوا ابری . 

کنار جاده متوقف  و پیاده شدم . 

فقط گاهی صدای عبور یک ماشین  یا غار غار کلاغی سکوت جنگل را میشکست ! 

خش خش برگهای خشکیده پاییزی صدایی بود که گام برداشتن من باعثش شد! 

به داخل جنگل رفتم . رفتم و رفتم تا جائیکه صدای ماشینها به گوش نمیرسید . 

فقط گاهی صدای کلاغ و گاهی هم دارکوب . 

هوا ابری ولی روشن بود. 

درختها  لخت لخت بودند تمام برگهاشان فرش کف جنگل شده بود. 

کنار یک درخت نسبتا تنومند روی زمین نشستم و به درخت تکیه دادم: 

عجله ای نداشتم زمین مرطوب اما گرم بود جریانی از انرژی را در تنه درخت احساس میکردم 

بهار نزدیک بود  

تغییر با رنگ سبزش از لابه لای برگهای زرد به چشم میخورد ! 

عجله ای نداشتم  

زمستان دیگر قدرتی نداشت. 

زمستان میدانست باید برود و بهار در راه بود . 

و من شاهد آن بودم به روشنی 

تقویم میگفت هنوز زمستان است . 

اما طبیعت بهاری شده بود 

من که باور کردم 

باید باور کرد!!

خزان جنگل

راستش این صفحه وبلاگ خیلی بی عکس بود گفتم با این عکس یک رنگی به وبلاگ بدم: