کدامین آسمان؟!

آنگاه که غرور کسی را له می کنی

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی

آنگاه که بنده ای را نادیده می گیری

آنگاه که حتی گوش هایت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری

می خواهم بدانم...

دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی تا

برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

همه چی اونه که خودت فکر میکنی!

اگر همه ی مردم بزرگترین غم زندگیشان را در دست بگیرند
و در صفی بایستند تا یک قاضی حکم کند
غم چه کسی بزرگتر است
هرکس با نگاه به کناری اش
غم خود را در جیب می گذارد و به خانه می رود.....! 

کینه!

هیچ کس توانایی آن را ندارد که مرا به درجه ای از حقارت برساند که نسبت به او کینه ای در دل داشته باشم!
(لارنس جونز)

آخر من که ...

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل را پرسیدند.
پیرمرد گفت: زنم در خانه سالمندان است و هر روز صبح به آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم نمیخواهم دیر شود !

پرستاری به او گفت : ما خودمان به او خبر میدهیم .

پیر مرد با اندوه گفت: خیلی متاسفم , او آلزایمر دارد چیزی را متوجه نخواهد شد . او حتی مرا هم نمیشناسد !

پرستار با تعجب گفت : وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید چرا هر روز صبح برای صبحانه پیش او میروید؟!

پیر مرد با صدایی گرفته به آهستگی گفت : آخر من که میدانم او چه کسی است !  

گرگ تنها!

زمستان سرد ! 

سرد سرد ! 

و گرگ تنهاست ! 

تنهای تنها ! 

و گرگ خودش خوب میداند که عبور از این صحرای یخ زده ! عبور از این زمستان قطبی سخت است ! 

سخت سخت ! 

شاید ناشدنی ! 

اصلا نا شدنی ! 

اما اگر از این زمستان به تنهایی گذر کند ! 

گرگ تنهایی است که دیگر بی نیاز از قبیله است ! 

روح صحرای یخ زده خواهد شد ! 

گرگ باران دیده خواهد بود .  

 

از شرایط سخت نباید ترسید باید با آغوش باز به سویش رفت ! طبیعت فرصتی به تو اعطا نموده که باید قدر بدانی ! ترسیدن هدر دادن فرصتهاست !