گاهی شده که بیمار بوده باشی !
صبح یک روز تعطیل و کلافه ای و تبدار ! نمیتونی از جات تکون بخوری و تو همون حال هوس میکنی که کاش حالت خوب بود و میرفتی کوه !
گاهی کسی رو نداری !
نشستی و یک مطلی میخونی در مورد ارتباطات انسانی و با خودت میگی اگه الان میتونستم چنان میکردم و چنین !
گاهی گاهی گاهی !
اما وقتی که اون گاه که یکروز برای تو کاشکی ! بوده فرا میرسه ! این تویی که دیگه همه چیز رو فراموش کردی !
گاهی که فکر میکنم میبینم : چقدر سخته سخت نبودن !
زندگی همین است !
گاهی خوشحالی ! سبکبال ! جوان ! در دشتی سر سبز میدوی ! می پری و خوشی !
ناگهان همه جا تیره و تار میشود !
بی وزن میشوی ! سقوط میکنی !
سرما و سردر گمی !
همه جا ! دنیا یت تاریک میشود !
خب حالا زمانیست که باید دستپاچه نشد !
کمی صبر !
بگذار ضربان قلبت کمی کند شود و هیاهوی دلت فرو بنشیند !
بگذار چشمانت به تاریکی عادت کند !
حالا بدنبال کورسوی نوری بگرد تا تو را به جایی برساند !
شاید تو را به گنجی رهنمون نماید !
جایی بهتر از آنجا که بودی !
کورسویی بیاب و سلانه سلانه به سویش برو بی شتاب !
هر سقوطی شاید گذر از مرحله ای باشد که تو را در ساخته و پرداخته شدن یاری کند !