-
خودکشی
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 20:47
خب عرض کنم خدمتتون چند وقت قبل توی همین روم ۳۱ یاهو که مدتیه پلاسم اونجا پهنه داشتم ورود و خروج ها رو نگاه میکردم که یک نفر اومد داخل روم آی دی ایشون بود : خودکشی!!! آقا فضولیمون گل کرد و پی ام دادیم که : عزیز برادر این آی دی دیگه چیه؟ که طرف گفت ببین من میخوام خودم رو تو دریا غرق کنم باید سنگ چند کیلویی به خودم ببندم...
-
تب
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 19:41
چند روزه بیمارم سرما خوردم . ظهر تو یک هوای دم کرده و گرم که برای ۱۲ بهمن عجیب بود به سمت مشهد حرکت کردم وسطهای راه هوا ابری شد و بارون گرفت چه بارونی جای همگی شما خالی یه حالی داد که نگو مدتها بود توی بارون رانندگی نکرده بودم توی جاده عده زیادی پیاده به طرف مشهد میومدن برای عزاداری فردا که ۲۸ صفر است. دیروز آخرین...
-
یادش به خیر
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 20:48
امشب یک مطلب طنز از جایی گیر آورده بودم و سعی کردم کپی کنم برای وبلاگ اما حروف هر بار به هم ریخت پس یکی از عکسهایی رو که زمستان سال قبل موقع طلوع آفتاب در نزدیکی مشهد گرفتم رو اینجا قرار میدم تا شما هم در لذت دیدن این لحظه زیبا با من شریک باشید:
-
امیدواری
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 19:24
سلام وبلاگ عزیزم: امروز مطلبی رو در یکی از مجلات خانوادگی معروف که مطالبش بر مبنای روانشناسی است میخوندم یکی از نویسندگان مقاله ای داشت که در اون گفته بود فقط اون چیزی رو که واقعا واقعا واقعا میخواهید به دست خواهید آورد : نویسنده محترم در این باب دوصفحه نوشته بود . البته امید دادن به دیگران خیلی خوبه و اینکه ذهن انسان...
-
شنبه
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 21:00
شنبه ها روز اول هفته است آدم یه جوری میترسه که چه جوری میخواد خودش رو تا آخر هفته بکشونه البته این فقط در مورد آدمهایی مثل من صادقه چون دیگه به کارم علاقه ای ندارم و این بدترین چیزه چون آدم بنظر من باید به کارش عشق بورزه و کار براش یک سرگرمی باشه اما کار واسه من الان شده عذاب چه میشه کرد؟ مدیریتهای غلط و سلیقه ای و...
-
رویش
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 22:55
یک دیوار سرد سنگی . و شاخه های ترد و خشکیده ای که به امید رویش در بهار صبورانه رو به آسمان بلند شده بودند. با خودم گفتم : خدا ممکنه زود جوابمون رو نده اما حتما کاری میکنه که خودمون به اونچه میخواهیم برسیم!
-
محاکمه در خیابان
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 19:45
اولین بار که حامد بهداد رو دیدم در فیلم دایره زنگی بود نقش جوانک علافی رو بازی میکرد که فقط به این دلیل در خاطرم موند که اصلا بهداد به درد اون نقش نمیخورد , دفعه بعد که بهداد رو در مجنون لیلی دیدم نقش جوون عاشقی رو بازی میکرد که به خاطر خریدن هدیه روز ولنتاین سه گره بازی کرد و برنده شد . شرط بندی کردند , دست و پای...
-
سپاس جهان آفرین
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 22:15
نابینا و ستمگر فقیر کوی با گیتی آفرین میگفت که ای ز وصف تو الکن زبان تحسینم به نعمتی که مرا داده ای هزاران شکر که من نه در خور عطای چندینم خسی* گرفت گریبان کور و با وی گفت که تا جواب نگویی ز پای ننشینم من ار سپاس جهان آفرین کنم نه شگفت که تیز بین و قوی پنجه تر زشاهینم ولی تو کوری و ناتندرست و حاجتمند نه چون منی که...
-
زیاد سخت نگیر
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 20:45
خیانت کرده ام .... آری و بر عشق تو می خندم دو چشمت را خودم امشب به روی خویش می بندم خیانت کرده ام .... آری نمی دانی و می گویم بدان راهی دگر بی تو برای عشق می جویم وفایم را ندیدی که خیانت را ببین حالا دل تنگم ندیدی که دل سنگم ببین اما ندیدی غرق احساسم ندیدی گریه هایم را خیانت کرده ام تا تو ببینی خنده هایم را خیانت کرده...
-
یعنی منم پیر میشم؟ مگه ممکنه؟
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 19:52
یکی دو تا فیش و دفترچه دیگه مونده بود که نوبت به من برسه آهسته کسی خودش رو بین من و نفر کناری من جا داد سر برگردوندم پیرمرد نحیف و لاغری بود با یک کلاه بافتنی خیلی کهنه ,عینک سنگین و ته استکانیش رو با کشهایی که زمانی برای پیژامه های مامان دوز استفاده میشد, روی صورتش نگه داشته بود تارهای سفید نسبتا بلند ریش کم پشتش از...
-
یک کوچولو خیام بزرگ
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 21:24
یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند بودیم به یک شراب در مجلس عمر یک دور ز ما پیشترَک مست شدند
-
زمونه
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 15:17
راستش چی بگم عجب دوره ای شده نمیذارن سرت تو لاک خودت باشه و کاری به کار کسی نداشته باشی. از بس یه عده مثل لُنگ بودن و هر ساعت دور پای یک نفر پیچیدن اینایی که اونا واسشون چرب زبونی کردن و خم و راست شدن حسابی باورشون شده و از همه توقع دارن اونجوری باشن و اگه یکی بادنجون دور قاب چین نباشه کلاهش پس معرکه است . جالبه که...
-
یک شعر : آزادانه و خوشبینانه برداشت کنید
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 20:23
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سلام قطعه شعری است منسوب به ابو علی سینا که در موضوعی گفته و من اینجا نقل میکنم جهت اطلاع ! قطعه شعری از حکیم ابو علی سینا غذای روح بود باده رحیق الحق که رنگ او کند از دور رنگ گل را دق به رنگ زنگ زداید ز جان اندوهگین همای گردد اگر جرعهای بنوشد...
-
فارسی و عربی
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 14:52
در شب شعری شاعری سالخورده گفت : شنیدم که آقایی میگفت بهشتیان به عربی سخن میگویند و دوزخیان عجمی دلم گرفت و... به خاطرآوردم شاعران پر آوازه ایران زمین را که همگی پارسی گوی بودند و ناگهان بیاد حضرت حافظ افتادم و آن مطلع غزلی که مصرعی از آن عربی بود . الا یا ایّها السّاقی ادرکاساً و ناولها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد...
-
بوسیدن لب یار , اول ز دست مگذار
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 20:50
بوسیدن لب یار , اول ز دست مگذار کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن فرصت شمار صحبت , کز این دو راهه منزل چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن گفتم :علی محمد!( راننده ام که سالهاست با من مانده و موهایمان را در یک آسیاب سفید کرده ایم مثل برادریم اما همچنان احترام زیادی میگذارد) یواش تر برو خاک راه ننداز؛ آهسته روی فرمان کوبید...
-
سلام وبلاگ عزیزم و سلام به تو که منت گذاشتی و وبلاگم رو میخونی
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 23:21
امشب چیزجدیدی نداشتم راستش کار مهمی هم بود که نشد چیزی بنویسم پس لطفا این رباعی از خیام رو برای امشب قبول بفرمایین دنیا دیدی و هر چه دیدی هیچ است و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است سـرتاسـر آفـاق دویـدی هیـچ است و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است
-
رهی معیری : یک رباعی
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 18:42
بی خبری مستان خرابات زخود بی خبرند جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند ای زاهد خود پرست با ما منشین مستان دگرند و خودپرستان دگرند
-
خدا با من است
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 20:50
دوست دارم پیاده سفر کنم ؛ با دست خالی.از منظره جاده لذت ببرم و از صدای سکوت, صدای نفس خدا را کنار گوشم بشنوم , خدا را نیز همراه خودم ببرم تا زیباییهایی را که آفریده یکبار دیگر خودش هم ببیند, با هم گرسنه شویم و با هم به سرو صدای شکم من بخندیم, من به خدا تو بگویم او هم مرا تو خطاب کند؛ خودمانی تر شویم و من به پشت گرمی...
-
مادر!!
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 20:39
کودک خردسال هراسان با گریه خود را محکم به مادرش چسبانده بود . ولی مادر که زن روستایی شلخته دیگری را گویی پس از مدتها دیده بود و خوشحالی ساختگی اش دندانهای کثیفی را به رخ میکشید کلافه دخترک را به گوشه راهرو هل داد . دخترک به دیوار تکیه داد دیگر گریه نمیکرد بغض کرده بود . مادر برای معاینه دوران بارداری به مرکز بهداشتی...
-
همین امشب ۲۶ دیماه ۸۹
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 21:09
سلام هر کس این رو میخونی امشب داشتم وبلاگم رو دستکاری میکردم همزمان توی یک تالار گفتگوی یاهو هم بودم دوستی پیام داد هنرمند بود روح هنرمندی داشت میشد فهمید سرگشتگی اش را حس کردم من هم علاقه ای به هنر دارم کارهایی از من رو دید و چه زیبا نقد کرد نشد بیشتر بماند نمیدانم چرا چرایی بسیاری چیزها را هنوز نمیدانم و اینکه روح...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 01:48
انگار همیشه علائم اتفاقی رو که قراره بیفته از قبل میبینیم اما خودمون رو به اون راه میزنیم وقتی اون اتفاق می افته باز خودت رو به اون راه میزنی انگار جا خوردی اما وقتی بهش فکر میکنی میبینی از قبل منتظر اون ا تفاق بودی چیزی که شاید بشه بهش گفت سرنوشت.