-
وضعیت خود خودمون!
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 21:49
روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد آخوند ده رفت و گفت: آملا، فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می...
-
دشت و صحرا
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 22:20
امروز روز خوبی بود هم کار کردیم هم تفریح بقول رفیق قدیمی غیر استانداردمون: می خوردن و شاد بودن آیین منست فارغ بودن ز کفر و دین؛ دین منست گفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتــا دل خـرم تـو کابین مـن است
-
پرتگاه یا منظرگاه!
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 00:36
هرجای نقشه خواستی بگذار فرقی نمی کند تنهایی من عمیق ترین جای جهان است و انگشتان تو هیچ وقت به عمق فاجعه پی نخواهند برد
-
بیایید دست به خلاف بزنیم!!
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 20:18
بیا برای یک بار هم که شده دست به خلاف بزنیم من غم و اندوه تو را میدزدم تو تنهایی مرا این طفلی خلاف نکرده تا حالا فرق داره با ما که عمریه خلاف کاریم غم و اندوهتون رو یه جایی دم دست بذارین ما برای دزدیدنش میاییم خدمتتون راستی شماره ۱۱۰ چند بود داداش؟؟
-
شادی کجاست؟
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 20:17
برای شاد بودن همیشه نباید عید باشه میشه غیر استاندارد زندگی کرد و شاد بود بس که ادای شاد بودن ادای ناشاد بودن در آوردیم خسته شدیم چه وقت میشه خودمون باشیم اما کمی صبر من اصلا یادم رفته خودم کی هستم کجا بودم این غیر استانداردی هم خیلی دیگه غیر استاندارده
-
تعطیلات تموم شد!
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1390 21:09
آره تعطیلات من که تموم شد از فردا روزهای کار شروع میشه! تازه داشتیم به تعطیلات عادت میکردیم ها اما! تعطیلات خوبی بود خوش گذشت ماهی عاشقی خواهم شدحتما که نباید عید باشد ، مرا به خانه ات ببرتوی تنگ کوچک کنار پنجره ، یک عمر برایت می رقصم تو که از جنازه ی روی آب مانده نمی ترسی ؟
-
موشک کاغذی!
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 18:27
امروز بارون نم نم باحالی میومد و هوا بهاری بود اینجور روزها به یاد خاطرات خوبم می افتم از دوره دانشجویی خاطره های خوبی دارم یک زمانی تهران درس میخوندم و خوابگاهمون خیابون جردن بود روبه روی پارک صبا! عصرهای بهاری پارک صبا نسبتا شلوغ میشد اینو داشته باشید! ۲ تا هم اتاقی داشتیم از بچه های بقول خودشون وروگرد (این وروگرد...
-
سفر۲
پنجشنبه 4 فروردینماه سال 1390 21:47
خب رفتیم وبرگشتیم دریک چشم به هم زدن گذشت دیروز بالاخره ساعت ۱۳ از مشهد به سمت کاشمر حرکت کردیم هوا ابری بود جاده کمی شلوغ از کنار تربت حیدریه گذشتیم و به ۲ راهی شادمهر رسیدیم و به سمت کاشمر پیچیدیم اولین چیزی که به چشمم خورد کوههای نوک تیز اطرف کاشمر بود کوههاش شکل خاصی دارند برای ناهار اینجا توقف کردیم منظره ای که...
-
سفر
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1390 11:19
خب امروز دارم میرم یک مسافرت کوتاه ( یعنی تا اینجاش که الان ظهره و هنوز تو مشهدم یک مسافرت ۲ نصف روز و یک شب ) و دارم به این فکر میکنم که حتما خوش میگذره اما نمیدونم یک مسافرت ۲۴ ساعته چرا اینقدر وسیله میخواد بخدا صندوق عقب پر شده و وسیله هادارن بقیه ماشین رو هم اشغال میکنند و این برای خانمها سئواله که چرا آقایان سفر...
-
نو بهار است در آن کوش که خوش دل باشی!
سهشنبه 2 فروردینماه سال 1390 18:29
می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت زنهار به کس مگو تو این راز نهفت هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت بعله خیام درست میگه این لاله هایی که به زودی دشتها رو پر میکنند اون لاله های پارسالی نیستند ها ! امروز که نوبت جوانی من است می نوشم از آن که کامرانی من است عیبم نکنید گرچه تلخ است خوش است...
-
نقاشی!!
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 20:18
امروز روز اول سال نو بود یکدفعه به ذهنم رسید عکس این نقاشی رو بذارم تو وبلاگ یادگاریه
-
سال نو مبارک
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 13:01
الان ظهر آخرین روز سال ۸۹ است سالی که مثل تمام سالهای عمرم تا آمدم بهش عادت کنم تموم شد! سالی که فراز و نشیب زیاد داشت برای من! و تجربه تا دلت بخواد! امروز آخرین روز این ساله و فردا یک سال دیگه است ! سال ۸۹ سال تولد وبلاگمون بود ٬ پس بیشتر از بقیه سالهای گذشته به یادم میمونه با احترام با سال ۸۹ خداحافظی میکنم منتظر...
-
آرزو
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 09:26
من ، هنوز ندیدم کسی رفتن را بلد باشد و .... بماند خوب این تک خط خیلی معنی پیدا میکنه گاهی برای هر کسی و در هر دنیایی معنی خودش رو داره یاد ترانه ای از داریوش افتادم که پشت فرمون زیاد شنیدم در سفری گروهی که تنهاترینشون خودم بودم میخواستم که خودم باشم! منظره های چالوس . جنگل و دریای سیسنگان رو با این ترانه به خاطر...
-
باز هم تنهایی
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 19:38
وقتی نگاه میکنم بزرگترین درد آدمهای دور و برم رو تنهایی میبینم هر کسی به نوعی با مشکل تنهایی درگیره اون که تنهاست یک مشکل داره و اون که تنها نیست هزار و یک مشکل اون که تنهاست مشکلش تنها اینه که چجوری تنها نباشه و اون که تنها نیست بزرگترین مشکلش اینه که چجوری لحظه ای تنها باشه؟! چه بسیار آدمهایی رو میبینم که با هم...
-
وانفسا
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 19:19
نمیدانم چه داشت این چند خط که بر دل مینشست وصف حال این وانفساست: فاحشه! تو را به همین نام صدا می کنم! چرا که معتقدم نام تو از اسماءالحسنی ست! چون در روزگاری که همه روح انسانی خود را به حراج گذاشته اند، تو به فروش جسمت بسنده کرده ای!
-
آن لحظه که افتاد و شکست!
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 16:27
تا که بودیم ، نبودیم کسی کشت ما را غم بی هم نفسی تا که خفتیم همه بیدار شدند تا که مردیم همگی یار شدند قدر آن شیشه بدانید که هست نه در آن لحظه که افتاد و شکست . . . ممنون از یوسف خان
-
نامه یک دوست
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 16:21
خشونت مردان سلام این یک حقیقت تلخ است.مردان خشن کسانی که در هنگام خشم کاری میکنن که از یک انسان بعید است.چنان به جان زن بیچاره میافتند که گویی با دشمن خود در ستیزند.من شاهد بودم که چگونه همسر خود را حقیر میکنند دستان انها همچون شلاقی بر اندام زن بی گناه چنان تازیانه میزند که گویی این زن حیوان است اخر چرا به کدام گناه...
-
روزگاری دزدها هم با شرف بودند!
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 23:23
گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. دزد بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد عقیده اش. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال ، خللی می...
-
چهار شنبه سوری
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 17:55
زردی من از تو سرخی تو از من: خاطرم نیست این عکس رو چه زمان گرفتم و اصلا چهارشنبه سوری بود یا نه؟ اما یادگار خوبیه سرخی آتش رو خوب نشون داده همونی که میخواهیم زردیمون رو باهاش عوض کنیم
-
تهران من حراج!
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 21:11
امروز فیلم تهران من حراج رو دیدم به یکبار دیدنش می ارزید داستان بخشی از زندگی یک خانم بازیگر که در یک محل مخفی نمایشی رو تمرین میکنند مرضیه با دوستش که روانشناسه وقتش رو توی پارتیها میگذرونه و زندگیش رو از راه خیاطی ! دوستش اونو طراح لباس معرفی میکنه. با سامان که شهروند استرالیاست توی یک اصطبل آشنا میشه در یک پارتی !...
-
گلهای زرد
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 19:37
مزرعه کلزا!
-
اجازه میدین ما بمیریم؟؟
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 15:30
عجیبه که : تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره ! تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه! تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمی گرده ! تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد ! و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخشه ؟! ممنون از یوسف جان
-
پامچال!
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 14:37
هوا دیگه حسابی بهاری شده عجب جنب و جوشی دارند مردم پامچال ها رو به خانه بردم اینکار رو دوست نداشتم اما میخواستند که ببرم اگه به خودم بود نمیبردم پامچالها چند روزی گل دارند و بعد فراموش میشن اینطور دوست ندارم میگن رسمه خب رسمه که رسمه
-
قانون جذب
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 22:15
راستش شنیده بودم قانون جذب رو اما ندیده بودم تا امروز صبح یک تعویض روغنی داریم سر خیابون همیشه تعویض روغن رو میرم اونجا ۲ تاشاگرد داره یکی جوون یکی پیر جوونه کارش رو بلده یعنی تند و تیزه و اینجور نشون میده حالا بگذریم از اینکه هر دفعه یکی از پیچهای فیلتر هوای ماشین مارو داغون میکنه و فقط یکیش سالم مونده پیره اما چی...
-
شکوه مرگ در چشم خدا!
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 22:39
این تصویر توسط تلسکوپ هابل ( Hubble Space Telescope ) در سال 2003 از سحاب مارپیچ ( Helix Nebula ) گرفته شده است و در بیشتر وب سایتها و مجلات معتبر دنیا به خاطر شکل ویژه ای که دارد از آن با عنوان چشم خدا ( The Eye of God ) نام برده شده است. توضیح ستاره شناسان در باره این فعل و انفعال : "تونلی تریلیون مایلی از...
-
دروغ!
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 01:13
خب راستش به این فکر میکردم که چرا اینقدر دروغگویی زیاد شد که نتونیم به حرف هم اعتماد کنیم؟ چه کسانی باعث شدند که اینطور بشه؟ اصلا کی دروغ رو اختراع کرد؟ کار شیطون بود یا قبل از اون اختراع شده بود؟ جزو سئوالات امتحانی بود و لو رفت؟ دروغگویی هم داره کم کم به هنر تبدیل میشه: بعضی ها چنان دروغ میگن که نه تنها دیگرون بلکه...
-
زرتشت و اصول زندگانی او
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 00:41
از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا کردی؟ فرمود چهار اصل: دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم
-
بهار حس میشود!
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 01:36
همیشه از جنگل فقط عبور کرده بودم . با خودرو .اتوبوس یا سواری اگردقت کنیم میبینیم که همیشه از جاده جنگلی عبور کردیم و بندرت پا توی جنگل گذاشتیم ! اینبار که از جاده پرپیچ و خم جنگل عبور میکردم همین فکر به ذهنم رسید . تنها بودم سرعت رو کم کردم جاده هم خلوت بود و هوا ابری . کنار جاده متوقف و پیاده شدم . فقط گاهی صدای عبور...
-
خزان جنگل
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 18:15
راستش این صفحه وبلاگ خیلی بی عکس بود گفتم با این عکس یک رنگی به وبلاگ بدم:
-
صبح جمعه با شما!
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 09:28
صبح جمعه است دیشب کمی برف اومد اما الان هوا آفتابیه ! پا شم صبحونه خورده و نخورده لباس بپوشم و برم پارک ملت وچند دور بدوم یا حداقل پیاده روی کنم بعد هم یک چایی داغ از کیوسک بگیرم راستش هیچوقت از چایی توی این لیوانهای یکبار مصرف خوشم نیومده چایی تو این لیوانها طعم خوبی نداره اما نمیدونم چرا بازم میگیرم و بازم وسطش یادم...