چه بیهوده !

هم اوست !

منی که می آید ,

چه مشتاقانه ,

اما دیر ,

انگار نمیداند که رفته ای؟!

انگار نمیخواهم باور کنم که رفته ای !

چه بیهوده می آیم !


در پسِ آن پیچ شاید

کلبه ای باشد

و

شاید لبخندی

خوشامدی

و

پیاله گرمی

شاید هم نباشد

چه باک

در پسِ پیچ دیگر شاید

...