من حیران !

آوایِ مرغان آنسو , آنسوتر , همه جا ,

رقصِ برگهایِ درختان در نسیم , اینسو , آنسو ,

خروشِ نرمِ جویبارِ زلال از میانِ قلوه سنگهایِ درشت ,

پیچشِ ابرها پیِ هم پیشِ رویِ آفتاب ,

و سکوتی که پر از آواهاست ,

و من اینجا حیران که چه وقت از "صراط" رد شده ام !

بودنت گهگاهی !

مثل یک عصر تابستونی , توی پیچ و خمِ کوچه های تنگ ,

مثل یک کوچه بن بست با یه درِ چوبیِ کوتاه و یه یاسِ سرِحال ,

مثل یک نفس کشیدنِ عمیق پرِ عطرِ یاسِ رازقی,

مثلِ رنگِ آسمون قبلِ غروب ,

گهگاهی است ولی خاطره است ,

داستانی است کوتاه,

بودنت گهگاهی ,

که به عمری ارزد !

بودنت گهگاهی .





گلدون شمعدونی !

یک زمونی نه خیلی دور !

عصرها طبقِ معمول مینشستیم رو ایوونِ خونه بابا و ننه بزرگمون , حیاطها بزرگ بود با چند تایی باغچه و یک حوض هم اون وسط بود که اغلب ماهی قرمز هم داشت و کنارِش ردیف گلدونایِ شمعدونی چیده بودن , کفِ حیاط رو آب پاشی می کردن و بچه ها اینطرف و اونطرف مشغولِ بازی بودن چن تایی طناب میچرخوندن تا چن تایِ دیگه از روش بپرن ! دختر بچه ها هم بیشترِ اوقات یه قُل دو قُل بازی میکردن با روسریهایی که زیرِ چونه هاشون یک گره گنده داشت !

اگه درختِ بزرگی توی حیاط بود چن تایی پسر بچه مشغولِ بالا رفتن از اون بودن , غروب که میشد کم کم همه دورِ هم جمع می شدن , سماور و استکان و نعلبکی , شاید هم بی بی قلیون می کشید قل قل بوی تنباکویِ خانسار  هوا میرفت بچه ها دور و برِ بی بی نمی رفتن از قلیون خوششون نمی اومد ,

اگه بابا بزرگی بود بچه ها از سر و کولش بالا میرفتن و دستش همیشه تو دستِ یکی از نوه های کوچیکتر بود که بهوونه میگرفت !

اما حالا !

عصر ها میگذرن و کسی خبر نداره !

خونه ها دیگه ایوون نداره ,

حیاطها دیگه باغچه های نداره , حیاطها پارکینگِ با چن تایی ماشین !

بچه ها پایِ کامپیوتر دی وی دی تماشا میکنن یا مشغولِ بازی هستن ,

خانم خونه توی هالِ کوچیکِ آپارتمان رویِ مبل نشسته و گوشیِ بی سیمِ تلفن رُ بینِ شونه و صورتش گرفته و یک ریز حرف میزنه و همزمان کانالهایِ ماهواره رُ عوض میکنه !

آقایِ خونه هم تویِ یک کافه سنتی بیرونِ شهر جلسه داره, روی یک تختِ چوبی به یک پشتی ترکمنِ ماشینیِ سوراخ سوراخ تکیه داده و به دخترکی که رو به روش داره قلیوون با تنباکویِ میوه ای "دو سیب" میکشه و اسکولی نباتش رُ هم میزنه خیره شده و معلووم نیست داره به چی فکر میکنه !

بابا بزرگ و ننه بزرگ هم ...

خدا بخیر بگذرونه !


چه سود؟!


زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ٫

ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود  ؟؟

 

گر نرفتی خانه اش تا زنده بود ٫

خانه صاحب عزا تا صبح خوابیدن چه سود  ؟؟

 

گر نپرسی حال من تا زنده ام ٫

بعد مرگم اشک و نالیدن چه سود ؟؟

 

زنده را در زندگی قدرش بدان ٫

ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود ؟؟

چکه ای اشک !

شگفتا ,

آدمی که یک نفس از دریا میگذشته  گاه توی چکه اشکی غرق میشه !