رگبار!

باران گرفت

اینجا که منم

نسیم !عطر خاک خیس را با رایحه کاه باراندیده آمیخت

و نم خنک رگبار بهاری مویم را تاباند

آواز غوکان و جیرجیر چراسکان در هم  پیچید

در تاریکی از میان  ضرباهنگ قطره ها روی برگ کاج و زیتون و سنجد گذشتم

و بیشتر به آوای سایش شن و کفش که دوستش دارم گوش دادم

چکه ای باران, آتش میان انگشتانم را کشت

لحظه ای دنیا لبخندش را نثارم کرده بود!

اینجا که هستم پله ای بالاتر از جهنم است

اما گاهی به بارانی و نسیمی جهنم هم شکل بهشت میشود

کاری کن یه جوری کلکت کنده بشه!

ده سال پیش گروهی از سوپر ستاره های هالیوود در فیلمی به کارگردانیه دمیان لیختنشتاین جمع میشن :کوین کاستنر .کورت راسل .کریستین اسلیتر و... در فیلمی به نام ۳۰۰۰ مایل به گریسلند فیلم ضرباهنگ تندی داره برای زمان خودش یک چیز تازه و منحصر بفرد بود موضوع فیلم هم جالبه : یک جشنواره از طرفداران الویس پریسلی دریکی از هتل کازینوهای بزرگ لاس وگاس برگزار میشه و گروهی برای سرقت از کازینو با لباس طرفداران الویس به اونجا میرن که تعدادیشون از سربازانی بودن که در ویتنام جنگیدند از جمله کوین کاستنر! 

فیلم در زمان خودش زیاد سر و صدا نکرد اما حال و هوای خاصی داره و بخش زیادی از اون در جاده میگذره ! 

بازی و شخصیت کوین کاستنر در این فیلم بسیار جالبه انگار میخواد کاری کنه که کلکش یه جوری کنده بشه ! 

گاه گاهی این فیلم رو میبینم اگه تونستید پیداش کنید حتما به یکبار دیدنش می ارزه!! 

سخته نه؟!

همیشه حرفی را بزن که بتوانی بنویسی، چیزی را بنویس که بتوانی امضایش کنی و چیزی را امضا کن که بتوانی پایش بایستی!

کتاب!

از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نترس،

از کسی بترس که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد

آرزوی پادشاه!

در روزگارانی که شاهان میدانستند که قدرت و مکنتشان را از رعایایشان دارند و برای سرکشی به حال رعیت به شهرها و روستاها میرفتند روزی پادشاهی با وزیرش در بازارچه ای قدم میزدند وزیر رو به پادشاه میکند و میپرسد : تو که اکنون سرور همگانی و از قدرت و ثروت کم نداری آیا آرزویی داری ای پادشاه؟ 

پادشاه همچنان که دستان خود را پشت کمرش به هم گرفته بود و آهسته قدم بر میداشت به فکر فرو رفت و هیچ نگفت. 

دقایقی بعد در گوشه ای از بازار پیرمرد فقیری را دیدند که کفشهای خود را زیر سرش گذاشته و در سایه درگاه مغازه ای که تعطیل است به خواب سنگینی فرو رفته! 

پادشاه ایستاد رو به وزیرش کرد در حالیکه به فقیر اشاره میکرد گفت : آرزو دارم فقط یکبار خواب راحت این پیر فقیر را تجربه کنم!!