زخمی اگر بر قلبت بنشیند، تو نه مىتوانی زخم را از قلبت وابکنی و نه مىتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم، تکهای از قلب ِ توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور مىاندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند!
محمود دولت آبادی
گاهی قلبت!، دلت! میشود زخم آگین ! آنگونه که دل از زخم و زخم از دل را توانِ باز شناختن نیست و آنجاست که میشوی سوته دل ! سوته دل که شدی میشوی خاکستر نشینِ خراباتِ دلت ! رها میشوی از خیلی قیدها ! بندها ! و نمیفهمندت آنانکه گرفتارِ قیدهایند و بندها !
نه که قید و بند خوب نباشد چرا هست ! درگیری بهِشان ! زندگی میکنی و میگذرانی روزها را و روزگاران را ! اما قید را و بند را که گذراندی دیگر نه خودت خوبی و نه روزگارت و نه میگذرند روزها و روزگاران به راحتی !
سوته دل شدن سخت است اما حالی دارد که جز سوته دل نمیداند !
بگذریم !
بعدِ مدتی نشستیم و نوشتیم !چه کنیم که نوشتنمان هم مثل خودمان یکجوری است !
به یُمنِ قدومِ دوستانی که امروز مفتخرمان نمودند به بازدیدِ این وبلاگِ کوچک
سلام
از وقتی با محیط یلاگ اسکای آشنام کردی بیشتر و بیشتر با آدمها ونوشته هاشون که یکجوری بودن آشنا شدم.
یکجوری هاشون گاهی از غمهایی مشترک دم میزنه و زخم هاشون همزاد همدیگرند.
چند روز پیش یکی از همین یکجوری ها که یکجوریش شبیه من بود به اعتراض تو حرفاش گفت : اصلا میدونی جیه؟ همه آدما یه چیز خیلی بیخودی هستن.....
چه قشنگ حرف اون با جمله های این پستتون معنی شد.
"اما قید را و بند را که گذراندی دیگر نه خودت خوبی و نه روزگارت و نه میگذرند روزها و روزگارران به راحتی !"
به اینجا که میرسیم بی اینکه بدونیم کی ؟کجا؟ به چه دلیل؟
حس اینکه یه چیزه بیخود بیشتر نیستیم میشه جمله اعتراضی و همیشگی حرفهامون.
مثل همیشه از نوشته تون لذت بردم
در جواب اون دوست باید گفت : دردِ بی دردی علاجش آتش است ! البته منظور از درد "دردِ" ها!
اینکه بدونیم گوشه ای از نیرویی هستیم که همه چیز را آورده تا در نهایت از این آوردگاه نتیجه ای حاصل بشه !
شاید همون ستیزِ نیک و نانیک یا سپید و سیاه یا هر چه!
ممنون که به وبلاگم سر میزنید!