همراه هم بودیم و تو دلخسته بودی از همه !
گفتی که این دنیای نو خیلی غریب و در همِ !
گفتم برام حرفی بزن حرفی که دنیام تازه شِ !
رخت غزل روی تن روزای من اندازه شِ !
رخت غزل روی تن روزای من اندازه شِ !
...
گفتی اگه شعرای من تو خاطرت مونده بمون !
گفتم اگه عاشق شدم !
گفتی برام حافظ بخون !
گفتم یِ بیت از من ولی شعرام ُ بی پاسخ نذار ! تا من غزلساز توام تا عاشقم طاقت بیار !
...
اما نگو شعرای من تکرار بغضای توِ از عشق هر وقتی بگی حرفات حرفای نوِ !
حرف بهار ُ نو شدن حرفایِ سبز و سرخ ُ و تر ! هفت سین شعراتُ بچین ! هفت سینِ آغاز سفر !
گفتم به تو عاشق شدم !
گفتی به من شاعر بمون !
گفتم برای دلخوشیت !
گفتی برام حافظ بخون !
ایرج...!