نه که بدم میاد نه! حالمُ به هم میزنه!

یه جورایی گذاشته بودمش کنار ، البته فقط یکی دو روزی ! ما که سیگار میکشیم گاهی دنبال بهونه ایم برای آتیش زدن یه سیگار و یک پُک اساسی ! کنار کیوسک ایستادم ! جوون دکٌه ای تو عالم خودش بود که ناخواسته از جا پروندمش !

_مشتی یک نخ بده ! هر کدوم که میشه !صد و پنجاهه !

اینو که میگفتم با چشمم اشاره کردم به اسکناسهایی که توی بشقابش گذاشته بودم  او هم قوطیه سفید و قرمزِ "کِنت" رو برداشت تا یک نخ سیگار در بیاره!


ماموره "کللهم عجمعین" اعصاب خُرد کن بود ! همه چیش!  لباس این نیروی انتظامی اصالتا بی ریخت و بد رنگ هست حالا مجسم کن یک مرد بالای پنجاه سال با حدود پونزده کیلو اضافه وزن ! یه دست کهنه و چروکیده اش رو پوشیده باشه و کمربندچرمی و رنگ و رو رفته و تاب خورده و کهنه که باعث تعجبت میشه از اینکه چه جوری وزن اون شکم برآمده و آویزون رو تحمل میکنه ! بگذریم از اینکه اون "روُلورِ" کوچولوی آویخته به این کمربندِ زهوار در رفته لبخند بسیار کمرنگی روی لبت مینشونه ! نه نه گروهبان گارسیا طفلی خیلی شیکتر از این حرفها بود!


جناب سروان ! این فقط چیزی بود که سربازهای درب و داغون و کم سن و سال کلانتری صداش میزدند و اصلا و ابدا با تصویر ذهنیه آدم در مورد یک جناب سروان همخوانی نداشت ! اما چهار تا درجه گِردی که روی شانه هاش با نخی که روزی زرد بوده دوخته بودند به زور متقاعدم کرد که : نه انگار این یارو سروانه!

_تو نمایندهء ... ای؟! این شبهه جمله اولین چیزی بود که بعد از تماشای مدارکی که تحویلش دادم از لا به لای دندانهای زردِ قهوه ای اش به سویم پرتاب شد!

_ بله ! "و اینهم جواب من بود "!

مدارک را روی پیشخوان انداخت !" بله انداخت "!!

_ همه اش رو فتوکپی بگیر با کارت ملی ات ! یک پوشه هم بگیر بیا "بازجویی " ازت بگیرم!

جالب اینجاست که من به عنوان نماینده حقوقیه یک اداره دولتی برای پیگیری شکایت اداره از فردی که به نحوی سلامت جامعه را به مخاطره انداخته است پس از یک روز دوندگی در دادگستری برای ادامه کار به کلانتری مراجعه کرده بودم ! بقیه داستان داخل کلانتری فقط اعصاب خرد میکنه !فقط اینرو باید بگم که آخرین جمله ام به "جناب سروان" این بود : هر کار میخواهی بکن !

و از کلانتری بیرون آمدم !

توی راه به سوی دکه سیگار فروشی " که قرار بوده دکه مطبوعاتی باشند" با خودم در موردِ معنای کلانتری فکر میکردم ، کلان یعنی بزرگ یعنی کلانتری جای "بزرگتر" محله است جایی که امور را سامان میدهند ! بی اختیار میخندیدم !

خب سیگارم را آتش زدم و از عرض خیابان شلوغ گذشتم !وسط خیابان که بودم روی آیلند بلوار   کسی توی گوشم گفت : گوشی ام رو گم کردم چیکار کنم؟!

به طرفش برگشتم  جوانی بود با موهایی ماشین شده ! سفید رو بود و چندین زخم قرمز روی صورتش داشت ! زخمها مثل آثار جوشهای غرور جوانیِ ترکانده شده بودند ! جوشهایی که یک آدم قوی بیرحمانه ترکانده بودشان ! گوشهایش خیلی برجسته بود ! شاید به دلیل اینکه موهایش خیلی کوتاه بود!

پرسیدم کجا گم کردی؟

_ نمیدونم نیم ساعته گم کردم!

گفتم خب!خبر بده که خطت رو قطع کنن !بیا بریم اونطرف خیابون !

با هم از خیابان گذشتیم !او بین راه پرسید:

_ خطم رو قطع کنن؟ کدوم خطم رو؟!

پرسیدم مگه گوشیت دو سیمکارته بود؟!

_ دو سیمکارته؟! نمیدونم؟!

پرسیدم همراه اول بود یا ایرانسل ؟!

_نمیدونم شاید ایرانسل بوده !

مسخره ام نمیکرد اما پرسشگرِ به این کُندی دیگه نوبر بود!

پرسیدم شماره ات چند بود؟!

_ 30

گفتم : اینجا چکار میکردی؟!

_ اونجا !

از جیبش کاغذهایی در آورد ،سرگردان اطراف را نگاه میکرد !

_بهزیستی اونجا !

گفتم : خب برو بهزیستی و به اونها بگو که گوشیت گم شده کمکت میکنن!

او هنوز ایستاده بود و فکر میکرد به راهم ادامه دادم  . خوب شد بهش نگفتم بره کلانتری !

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ق.ظ http://yekiboudyekinaboud.blogsky.com

سلام
جدا با سبک نوشتنتون خیلی حال میکنم
دلم واسه اون پسره سوخت
سیگار زیادم خوب نیستاااااا
مرسییییییی

سلام
خوشحالم که اینطوره!
من دلم به حال خودم سوخت و به اون غبطه خوردم! پسره رو میگم!
بله سیگار اصلا خوب نیست!
خواهش میکنم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد