حکایت ریگ و دندون !

(استکانش را آهسته پر کردم ؛ اوکه به میز خیره بود آهسته گفت : )

حکایت حکایت ریگه و دندون ! وقتی زد و تاج دندونتُ از ریخ(ت) انداخ(ت) اگه بعدش طلاشم بگیره باز اون دندون دندون بشو نیس(ت) یعنی دیگه باهاش اونجوری که باهاس حال نمیکنی! اینو گفتم که بدونی و بیخود خودت و تو دردسر نندازی ...

(جرعه ای از استکانش را نوشید و ادامه داد :)

وقتی پروندی با(ها)س بپری !...

( نگاهش را به میز دوخت در حالیکه استکان را آرام با دو انگشتش میچرخاند )

مث(ل) نیش تیزی که اگه زدی زدیش دیگه ! نه خطشُ میشه پاک کنی و نه خاطره اشُ ! پَ(س) نخواه که ماسمالیش کنی ! واسه اینکه اونجوری زدی و جِستی اینجوری میفهمن اونقذه که جبروت داشتی دل ن(دا)شتی!...

(استکان را بالا برد ,لاجرعه سر کشیدو آرام روی میز گذاشت)

نظرات 1 + ارسال نظر
میم سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ب.ظ http://www.bilbeigi.blogfa.com

مونبفهمیدم چی شد

بعضی چیزا هست که باید سالم بمونه و خش بر نداره وقتی برداشت دیگه باید بیخیالش شد! مرمت بردار نیست دیگه
منظور کلی این بوده!
یعنی هر چی زور بزنی زیاد تغییری نمیکنه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد