(استکانش را آهسته پر کردم ؛ اوکه به میز خیره بود آهسته گفت : )
حکایت حکایت ریگه و دندون ! وقتی زد و تاج دندونتُ از ریخ(ت) انداخ(ت) اگه بعدش طلاشم بگیره باز اون دندون دندون بشو نیس(ت) یعنی دیگه باهاش اونجوری که باهاس حال نمیکنی! اینو گفتم که بدونی و بیخود خودت و تو دردسر نندازی ...
(جرعه ای از استکانش را نوشید و ادامه داد :)
وقتی پروندی با(ها)س بپری !...
( نگاهش را به میز دوخت در حالیکه استکان را آرام با دو انگشتش میچرخاند )
مث(ل) نیش تیزی که اگه زدی زدیش دیگه ! نه خطشُ میشه پاک کنی و نه خاطره اشُ ! پَ(س) نخواه که ماسمالیش کنی ! واسه اینکه اونجوری زدی و جِستی اینجوری میفهمن اونقذه که جبروت داشتی دل ن(دا)شتی!...
(استکان را بالا برد ,لاجرعه سر کشیدو آرام روی میز گذاشت)
مونبفهمیدم چی شد
بعضی چیزا هست که باید سالم بمونه و خش بر نداره وقتی برداشت دیگه باید بیخیالش شد! مرمت بردار نیست دیگه
منظور کلی این بوده!
یعنی هر چی زور بزنی زیاد تغییری نمیکنه!