آبگیر آنقدر بزرگ نبود که بتوان دریاچه اش نامید اما برکه بزرگی بود ,خفته در کوهپایه کوهسارانی سر بفلک کشیده . برکه ,آبی داشت به زلالی اشک چشم و نگینهای رنگارنگی که در دل او میدیدی ماهیان بازیگوشی بودند همیشه در تقلا , ولی برکه همیشه آرام بود و صاف! آبی آسمان چنان در آیینه برکه منعکس میشد که اگر گهگاهی نشستن مرغابیان بر چهره برکه خطی نمی انداخت تو گفتی تکه ای از آسمان اینجا در دامان کوه جا خوش کرده است! همدم صبح و عصر و شام برکه بیدهای مجنونی بودند که زلف بلندشان با هر نسیمی پریشان میشد و کرانه های برکه را با ملایمت قلقلک میدادند روزها برکه با بیدها سخن میگفت و شبانگاهان گاه گاه همسخن ماهتاب میشد . ماه هم با دیدن رخسارخود در چهره صاف برکه خشنود بود و دلش هوای ترانه سرایی میکرد!
یک عصر بهاری پرتوی رو به سرخی نهاده خورشید , رنگی از آتش بر رخ برکه زده بود و بیدهای مجنون شنای دست جمعی مرغان آبی را به تماشا نشسته بودند که ناگهان آسمان تیره و تیره تر شد نسیم ملایم جای خود را به بادی شدید داد تندبادی که زلف پریشان بیدهای مجنون را هر چه توانست پریشانتر کرد! ابرهای سیاه آسمان را پر کردند ودنیا تیره و تار شد! مرغابیان پریدند و پنهان شدند ! دل برکه به شور افتاد ! آبهای همیشه آرام برکه موج میزدند صدای رعد در کوهپایه ها پیچید , روی کوهها رگبار بهاری آغاز شده بود و بوی باران همه جا را پر کرد! هوا تاریک بود اما هر لحظه روشنایی برق آسمان همه جا را از روز روشنتر میکرد!
بیدهای مجنون از تند باد هراس داشتند! واهمه شکستن شاخه های ترد آویخته شان!
برکه گفت : شاخه هاتان نرمند و نرمی و انعطاف شکستنی نیست ! شاید برگی از شاخه هایتان جدا کند این تند باد اما ترس از شکستن نداشته باشید که به زودی طوفان خوابیده و نسیم جایش را خواهد گرفت! ابرها کنار میروند و باز مهتاب را خواهیم دید !
بید مجنون گفت : آری ای برکه این همه را میدانم ولی چه توان کرد که پیوسته از بیم جان دلهره به دلم راه می یابد! تویی که همیشه آرامی اینک پر تلاطمی و خشمگین به نظر میرسی!
برکه خندید: نه ای درخت زیبا من خشمگین نیستم آنچه میبینی آثار گردش روزگار است!
کم کم تند باد فرو نشست ! تلاطم برکه کاسته شد و گیسوان بیدهای مجنون همچون ساعتی پیش بر کرانه های برکه آویختند ! که صدایی از سمت کوهسار به گوش رسید بید مجنون رو به کوهسار کرد و به برکه گفت: سیلابی بهاری از کوه سرازیر شده است لحظاتی دیگر در آغوش تو خواهد خفت برکه !
برکه لبخندی زد! باز رودی خروشان پر از گل ولای ,عصبانی ,عاصی خود را به دل او میزد , تیره و تارش میساخت , لبریزش میکرد و...
سیلاب از دور نمایان شد و غرش کنان خود را به سینه برکه کوبید و گفت:آه اگر چه دیر زمانی نیست که زاده شده ام اما سنگهای سخت کوهستان پیکر لطیفم را خلیده اند و خاک خیس گل آلوده ام کرده خسته ام ای برکه!
برکه گفت : ای جویبار جوان دمی بیاسای که تا دریا راهی طولانی در پیش داری!
سیلاب گفت : دریا؟ مرا چکار با دریا! آرامش سینه تو مرا کافیست!
برکه خندید: قانون طبیعت است وقتی مرا لبریز کنی خود راه دریا را خواهی جست !
سیلاب همچنان که در دل برکه به دور خویش میپیچید گفت : نه ای برکه مهمان نواز باش که من جایگاه خود را یافته ام!
برکه چیزی نگفت.
سحرگاه وقتی اولین بید مجنون چشم گشود برکه را گل آلود دید. مرغابیان که در آبهای تیره برکه ماهیی نمیدیدند تا طعمه کنند رفته بودند . رنگی از آسمان در آب برکه به چشم نمیخورد . سینه برکه صاف نبود . جویبار جوان برکه را لبریز کرده و به سوی دریا روان شده بود .
بید مجنون اخم کرد و گفت : دیدی ای برکه سیلاب آمد و تیره و تارت کرد و رفت ؟!
برکه خسته بود اما لبخندی زد: آری دوست دیرینه من! آمد و رفت اما وقتی میرفت خوشحال و زلال بود ! ماهیان رنگارنگ مرا هم با خود به دریا برد ! رفت تا با دیگر جویبارها رودی شوند.
بید مجنون دوباره گفت : ولی تو پر شدی از تیرگی ! دیگر عکس زیبای آسمان در تو پیدا نیست!
برکه باز لبخند زد: ای بید مجنون حوصله کن تو سالهاست رفیق و همنشین منی!تیرگی هست اما فرو خواهد نشست سینه من آنقدر فراخ است که جا برای بیش از اینها را داشته باشد به زودی رنگ آسمان و رخ مهتاب دوباره در چهره ام نمایان خواهند شد! صبر داشته باش!
سلام
چه قشنگ مینویسی با همه وجود میشه لحظه لحظه نوشته هات رو تصور کرد.
خیلی از ادما هم مثل همین برکه سخاوت مند هستن
جوری که دیگران میان ازشون هر چی میخوان بر میدارن و بعد خیلی راحت میرن.
برکه صبر میکنه تا تیرگی عمقش صاف بشه و دوباره بشه آیینه آسمون .
با گذر زمان همه تیره گی ها محو میشه
ممنون که لطف میکنین وقت میذارین و میخونین!برکه اینجا تمثیلیه از دل و سیلابی که واردش میشه دلشوره ای ایجاد میکنه که خواه ناخواه اگه صبور باشه رفع میشه!هنر آدم بودن اینه که نگذاریم دلشوره ها بترسوندمون! اگه دقت کنیم میبینیم تمام تصمیمات عجولانه حاصل توجه اشتباه به دلشوره های بیجا بوده!
باز هم ممنون که وقت گذاشتین!
زیبا بود...
ممنون!
لطف دارید!