خیال کردین من مسافر کشم؟!

 

خب این دیگه عادی شده که تاکسی ها بدون مسافر توی شهر میچرخند ومعلوم نیست برای چی؟! و خرجشون رو از کجا در میارن!

زن مدتی  کنار خیابان ایستاده بود و تاکسیها با سرعت و فاصله ای زیاد از اوعبور میکردند ! گرما کلافه اش کرده بود , کم کم داشت دیرش میشد!

یک سواری از راه رسید که شخصی بود ! خب این دیگه خیلی عادی تر شده که همه مردم با خودرو شخصی مسافر کشی میکنند!

راننده پیش پای زن توقف کرد ! زن مقصدش را گفت و راننده سری به نشانه تایید تکان داد! مسافر دیگری توی خودرو نبود زن آهسته روی صندلی عقب نشست!

خودرو به راه افتاد چند متری رفته بود که صدای پخش موزیک خودرو آرام آرام بالا رفت!

اشکالی که نداره؟!

زن سرش را بالا آورد راننده توی آینه به او خیره شده بود و با لبخند این را میپرسید!

زن جوابی نداد و از شیشه به بیرون چشم دوخت!

هوا هم حسابی گرم شده!

صدای راننده بود . زن اینرا گذاشت به حساب اینکه راننده عادت دارد با خودش حرف بزند. و هیچ توجهی نکرد !

دقیقه ای گذشت!

با اجازتون!

دوباره صدای راننده بود!

اینبار زن نگاهی به جلوانداخت . راننده سیگاری گوشه لبش گذاشته بود و داشت روشنش میکرد!

هر چند از بو و دود سیگار خوشش نمی آمد اما میتوانست چند دقیقه دیگر را تحمل کند تا مقصد راهی نمانده بود! پس هیچ پاسخی نداد!

شاغلین؟!

باز هم راننده بود که همراه بیرون دادن دود سیگار از دماغش اینرا پرسیده بود اما پاسخی از زن نشنید!

پس دانشجویین!

راننده جواب خودش را داد! هر چند حدسش درست نبود!

به مقصد نزدیک شده بودند!

راننده پرسید منزلتونه؟ اینجا؟!

زن کلافه شده بود جواب داد : نه آقا ! چقدر سئوال میکنید حواستون به رانندگیتون باشه!

در حالیکه اخم کرده بود به آینه نگاه کرد : راننده داشت میخندید و به او خیره شده بود!

خب میخوام بدونم!

اینرا هم راننده پرسید.

زن اینبار با عصبانیت گفت: اینها ربطی به کار شما نداره !

تا مقصد زن چند صد متری بیشتر نمونده بود و میتوانست پیاده برود پس گفت : خیلی ممنون نگه دارید پیاده میشم! کرایه تون چقدر شد؟!

راننده همانطور که توی آینه به زن خیره شده بود گفت : کرایه لازم نیست خیال کرده بودین من مسافر کشم؟!

وقتی خودرو ایستاد زن پیاده شد بدون اینکه حرفی بزند!

راننده کمی جلو رفت و دوباره توقف کرد و بلند صدا زد: هی اقلا تشکر کن بی تربیت!

زن که داشت بطرف پیاده رو میرفت, برگشت کنار خودرو! کمی خم شد به راننده نگاهی انداخت و گفت : به خاطر اینکه من رو به مقصد رسوندین تشکر کنم یا به خاطر خیالی که درباره من داشتید؟! آقای محترم!

گمشو! راننده این را گفت , گاز داد و خودش لا به لای بقیه خودروها گم شد!

زن براه افتاد در حالیکه به دلیل این رفتار راننده (که دیگه اونهم برای زنهای شهرمون یعنی مادران و خواهرانمون عادی شده) فکر میکرد! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد