به جلو نگاه کنیم!

پیری برای جمعی سخن میراند. لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند. او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گذشته و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟ گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید
نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ق.ظ

واییییییییییی چه قشنگ گفتیی
واقعا چرا اینجوریم ما؟؟؟
واقعا واسه خودم متاسفم

تاسف چرا به جلو نگاه کن و برو!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد