رگبار!

باران گرفت

اینجا که منم

نسیم !عطر خاک خیس را با رایحه کاه باراندیده آمیخت

و نم خنک رگبار بهاری مویم را تاباند

آواز غوکان و جیرجیر چراسکان در هم  پیچید

در تاریکی از میان  ضرباهنگ قطره ها روی برگ کاج و زیتون و سنجد گذشتم

و بیشتر به آوای سایش شن و کفش که دوستش دارم گوش دادم

چکه ای باران, آتش میان انگشتانم را کشت

لحظه ای دنیا لبخندش را نثارم کرده بود!

اینجا که هستم پله ای بالاتر از جهنم است

اما گاهی به بارانی و نسیمی جهنم هم شکل بهشت میشود

نظرات 1 + ارسال نظر
abregeryan شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:15 ب.ظ

kheili zibast movafagh va shad bashi doset man

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد