بهار حس میشود!

همیشه از جنگل فقط عبور کرده بودم . 

با خودرو .اتوبوس یا سواری  

 اگردقت کنیم  میبینیم که همیشه از جاده جنگلی عبور کردیم و بندرت پا توی جنگل گذاشتیم ! 

اینبار که از جاده پرپیچ و خم جنگل عبور میکردم همین فکر به ذهنم رسید . 

تنها بودم سرعت رو کم کردم جاده هم خلوت بود و هوا ابری . 

کنار جاده متوقف  و پیاده شدم . 

فقط گاهی صدای عبور یک ماشین  یا غار غار کلاغی سکوت جنگل را میشکست ! 

خش خش برگهای خشکیده پاییزی صدایی بود که گام برداشتن من باعثش شد! 

به داخل جنگل رفتم . رفتم و رفتم تا جائیکه صدای ماشینها به گوش نمیرسید . 

فقط گاهی صدای کلاغ و گاهی هم دارکوب . 

هوا ابری ولی روشن بود. 

درختها  لخت لخت بودند تمام برگهاشان فرش کف جنگل شده بود. 

کنار یک درخت نسبتا تنومند روی زمین نشستم و به درخت تکیه دادم: 

عجله ای نداشتم زمین مرطوب اما گرم بود جریانی از انرژی را در تنه درخت احساس میکردم 

بهار نزدیک بود  

تغییر با رنگ سبزش از لابه لای برگهای زرد به چشم میخورد ! 

عجله ای نداشتم  

زمستان دیگر قدرتی نداشت. 

زمستان میدانست باید برود و بهار در راه بود . 

و من شاهد آن بودم به روشنی 

تقویم میگفت هنوز زمستان است . 

اما طبیعت بهاری شده بود 

من که باور کردم 

باید باور کرد!!

نظرات 1 + ارسال نظر
ساحل چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ب.ظ

جای من خالی دیگه؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد