همسفر!

توی جاده پشت فرمون ,با دوستم گپ میزدیم موضوع صحبت یادم نیست! اما خنده توش زیاد بود آهسته میرفتیم, عجله ای در کار نبود! باید شب میرسیدیم به جایی ! جاش هم مهم نیست! 

 مسیر سفر باحال بود هوا خوب,خنک و نیمه ابری !دنبال بهونه ای بودم تا کمی توقف کنم که یهو پیدا شد: 

یک ماشین متوقف کنار جاده با کاپوت بالا زده و جوونی که معلوم بود حسابی حیرونه 

گفتم : اونو ببین بریم کمکش؟ 

دوستم نگاهی به من کرد و شانه ای بالا انداخت که یعنی : آره بریم !

 با سرعت کم از کنار ماشین کهنه جوون رد شدم و کمی بعد از اون ایستادم! ۵۰ متری اونطرفتر ماشین مدل بالایی ایستاده بود چند نفر سوارش بودند بلند بلند میخندیدند و حرف میزدند صدای موسیقی هم زیاد بود! 

پیاده که شدم جوون کلافه به طرفم اومد پرسیدم :چی شده؟ 

گفت : یکدفعه صداش عوض شد و خاموش شد 

ماشینش قدیمی بود و خب ظاهرا بهش فشار آورده بود ! 

دوستم که به موتور ماشین واردتره سر رسید تا نگاهی به ماشین بندازه  

جوون کلافه بود بیشتر از اون که به خرابیه ماشین مربوط باشه !علتش رو فوری فهمیدم  

دختری با کاپشن قرمز روی صندلی جلو نشسته بود درب سمت دختر جوون باز و او پاهاش رو روی زمین گذاشته بود! روی پاهاش کوله کوچکی بود که با تکانهای عصبی پاهای او تکان تکان میخورد!  

جوون با نگاه اشاره ای به دخترک کرد و آهسته گفت : میخواد با اونها بره و به ماشین مدل بالا خیره شد ! 

زیر چشمی ماشینه رو پاییدم ۳ پسر و دو دختر سوارش بودند ! 

گفتم :اینکه اون تو جا نمیشه  

جوون بی توجه به حرف من بطرف دختر کوله ای رفت . 

با هم جر و بحث میکردند جوون حرفش این بود که خب با چه اطمینانی میخوای بری و دختر اصرار داشت که : رویا با اوناست رویا رو میشناسم تو یک پارتی دیدمش دختر خوبیه  آخه اینجا خیلی گرمه الان حالم بهم میخوره ها  

با خودم گفتم : هوا به این خوبی ! تازه چرا کاپشنش رو در نمیاره؟؟عجب بهانه تابلویی 

دوستم روی موتور خم بود و بیچاره عملا با خودش حرف میزد : خیلی استارت زدی صبر کن سردتر بشه بنزین توی کاربوراتور هم بپره!خفه کرده! باهاش خوب تا کنی تا شهر میرسوندت سرش رو بالا آورد و به دو طرفش نگاه کرد هیچکی نبود برگشت پشت سر به من نگاه کرد و شانه بالا انداخت من بطرف ماشین خودم میرفتم و نگاهم به پشت سر بطرف دوستم بود که دختر از کنارم گذشت!

 کوله اش رو به دست گرفته و تند تند به سمت ماشین مدل بالا میرفت بدون اینکه پشت سرش رو نگاه کنه داد زد : بهت زنگ میزنم ! رسیدی خبر بده خببببببب!؟ 

 دوباره به طرف ماشین جوون نگاه کردم  دوستم مجدد داشت جوون رو راهنمایی میکرد : بذار سرد بشه بعد... 

برای جوون دستی تکان دادم و توی ماشین خودمون نشستم تصویر جوون رو توی آینه دیدم که برام دست تکون داد دوستم بطرف ماشینمون می آمد کار راهنماییش تموم شده بود!

دختر کوله ای روی صندلی عقب ماشین مدل بالا نشست سرنشیتان سر و صدایی کردند و ماشین گرد و خاکی کرد و به سرعت دور شد! 

توی آینه جوون هنوز روی موتور ماشینش خم بود! 

دوستم گفت : چی شد؟!گفتم : هیچی!! 

 

یکساعتی از توقفمان برای کمک به جوون قصه گذشته بود که ماشین مدل بالا رو دیدم  ۱۰۰ متری از جاده بیرون رفته بود زیر درختها دختر و پسرها کنارش میرقصیدند ! دوستم متوجه اونها نشد و مشغول تعریف کردن خاطره جاده جنی اش بود ! توی آینه کاپشن قرمزی رو میدیدم که بالا و پایین میرفت! 

خلاصه نزدیک ظهر بود که به پمپ بنزین رسیدیم ! 

گفتم :نماز و ناهار !!دوستم با تعجب نگاهم کرد . خندیدم که : نه بابا بنزین و توالت  

  

بنزین زده بودیم منتظر دوستم بودم تا راه بیفتیم که ماشین مدل بالا با سرعت از جاده گذشت سرنشینانش همچنان مشغول خوشی و سر و صدا بودند فندک رو جلو آوردم که سیگارم رو روشن کنم! دوستم از دور به تابلو کشیدن سیگار اکیدا ممنوع اشاره میکرد و میخندید!فندک رو توی جیبم گذاشتم 

وقتی چند صد متری از پمپ بنزین دور شدیم دوستم دستانش رو به هم مالید: کو این فندکت؟؟ یک سیگاری آتیش کنیم!فندک رو آروم روی داشبورد گذاشتم و به سیگاری که هنوز خاموش گوشه لبم بود اشاره کردم  

خلاصه !چند تایی خاطره دیگه که برای هم تعریف کردیم به یک رستوران بین راهی رسیدیم:  

 

جلوی رستوران ایستادم خواستم از ماشین پیاده بشم که از جاده فرعی کنار رستوران همون ماشین مدل بالای کذایی به داخل جاده پیچید و آهسته جلو آمد و ایستاد دختر کوله ای بدون کوله اش از ماشین پیاده شد و پسری که کنارش نشسته بود درب رو بست و ماشین حرکت کرد دختر چند قدمی دوید از شیشه ماشین مدل بالا کوله اش بیرون افتادماشین مدل بالا به سرعت دور شد در حالیکه دختر داشت خاکها رو از کوله اش تمیز میکرد 

به دوستم نگاه کردم که داشت دو تا یکی از پله های رستوران بال میرفت ! باز میخواست زودتر بره و پول غذا رو حساب کنه ادای همیشگیش اینه 

 غذای خوبی بود جای شما خالییکساعتی توی رستوران بودیم اگه روی در و دیوار رو از تابلوی سیگار کشیدن ممنوع پر نکرده بودند بیشتر هم می موندیم 

در حالیکه از پله های رستوران پایین می آمدیم به خلال دندانی که توی دستم بود خیره شده بودم و با خودم فکر میکردم اینا رو چجوری میسازن؟ جدی جدی یعنی دونه دونه خراطیشون میکنند؟ 

به طرف ماشین میرفتم که دیدم دوستم کنار جاده مشغول صحبت با جوون قصه مونه : 

دوستم میگفت: اذیتت که نکرد؟ خفه کرده بود رسیدی به مکانیک نشونش بده و جوون در حالیکه لبخند میزد برای من دستی بلند کرد و به دوستم گفت : ممنون داداش قربون دستت یواش میرم رسیدم حتمی میبرمش یک سرویس اساسی بشه ! 

دوستم و جوون دست هم رو فشردند .  

کاپوت ماشین کهنه جوون بالا بود در کنار ماشین دختر با کاپشن قرمزش ایستاده بود و خودش رو تکون میداد و کوله اش هم مسیری نیم دایره ای رو دور کمر او طی میکرد بلند بلند با لحن کودکانه ای به جوون میگفت : پسرای خوبی نبودن نمیدونستم رویا با همچین کسانی دوسته !از صبح اینجا منتظرتم! زود رسیدیم ! تو خیلی یواش اومدی؟؟کی راه می افتیم؟! 

پسر اما توجهی به او نداشت! 

ما راه افتادیم ! 

هنوز نیم ساعت نشده بود که چرتمان گرفت پیشنهاد دوستم این بود: یک جا که ۴ تا درخت باشه نگه دار یک چرتی بزنیم البته من که یواشکی کمی چرت زده بودم  

 

دیگه عصر شده بودو باید راه می افتادیم به ماشین تکیه داده بودم تا دوستم که برای کاری  پشت بوته ها رفته بود برگرده که جوون آهسته با ماشین کهنه اش از جاده گذشت بوقی زد و دست بلند کرد. تنها بود! 

توی جیبم دنبال فندک گشتم نبود ! 

اینجاست ! صدای دوستم بود که با سیگار آتیش کرده به طرفم می آمد : الان حال میده 

با خودم فکر کردم امروز چقدر ما این جوون رو دیدیم !!

نظرات 3 + ارسال نظر
Oomid Fix دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ب.ظ http://irankalam.dxd.ir

سلام ، وب خوب و پر محتوایی دارید
اگر مایل به تبادل لینک هستید
تبادل لینک = ابتدا مارا با اسم (چت روم ایران کلام) لینک کنید و بعد به ما خبر دهید
تبادل بنر : برای اطلاع به ئب بیایید و موضوع تبادل بنر را مطالعه فرمایید
با تشکر از وب زیبایتان
منتظر پاسختان هستیم

چتروم ایران کلام << http://www.irankalam.net/chatroom.php

انجمن ایران کلام << http://www.irankalam.net/forum

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ق.ظ

واییییییییییییییییییییی جدا از داستان سفر که معرکه بود..... عجب عکسایی بود .
ببخشید احبانا شما طرفای بهشت زندگی میکنید؟؟؟

مرغه باید خیلی خوشمزه بوده باشه نه؟

دوست عزیز ممنون که داستان رو خوندید
و وقت گذاشتید
راستش داشتیم میرفتیم بهشت
اما نشد
ویزامون جعلی بود
برگردوندنمون
اما خب جاده اش رو که رفتیم
( راستش عکسا اینترنتیه )
اما جاهایی قشنگتر از اینها رو رفتیم جای شما خالی
ایران
اگه بذارن
از بهشت قشنگتره

ساحل پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ب.ظ

ایران از بهشت قشنگ تره.. اما فرشته هاش بیمعرفتن ظاهرا و مامورای شکنجش هم گاهی... بگذریم.
تو عادتته همیشه اشک منو در بیاری؟نه؟؟؟؟؟

فرشته پیدا کردید سلام ما را برسانید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد